شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
طلوع همه با توستو غروب بی توبگو چگونه زاده نشومدر وطنی به نام آغوشو شعله نکشمبا آتش چشمانتوقتی جنگ تنگاتنگ با توبه انقلاب ابدی می انجامدو دهان ماهتبه کلمات تاریک دستانم نور می فشاند آنگاه که بی وقت سر می زنی به خواب و لحظه ها را به رویا می کشانیچگونه دوستت نداشته باشم!؟و چگونه!دفن نشوم در توتو که زندگیمی...
طلوع همه با توستو غروب بی توبگو چگونه زاده نشومدر وطنی به نام آغوشو شعله نکشمبا آتش چشمانتوقتی جنگ تنگاتنگ با توبه انقلاب ابدی می انجامدو دهان ماهتبه کلمات تاریک دستانم نور می فشاند آنگاه که بی وقت سر می زنی به خواب و لحظه ها را به رویا می کشانیچگونه دوستت نداشته باشم!؟و چگونه!دفن نشوم در تو تو که زندگیمی...
دوباره اون پیرهن گل گلی خوشگل شرو پوشید .موهاشو باز کرد ریخت رو شونه ش.اومد جلوم وایساد .چشاش برق میزد؛زل زد تو چشام گفت:من کجای زندگیتم؟؟!یه کم نگاش کردم ،گفتم :هیچ جاش!لبخندش محو شد .بغض کرد ورفت سمت اتاق.صداش کردم،برگشت.رفتمگره دستا شو باز کردم ؛دستا شو گرفتم،گفتم :تو هیچ جای زندگیم نیستی!تو خودِخودِ زندگیمی!من لابه لایه همین موهاتزندگی می کنم.تورو هر روزصبح نفس می کشم !قلبم تورو پمپاژ می کنهتو تک تک سلولام!توخو...
از روز اولی که دیدمت فهمیدم باهمه فرق داری تو بوی عشق میدادی همه لحظه هامو پر از آرامش کردی فقط میتونم عاشقت باشم و تا اخرین لحظه حیات بخاطر تو نفس بکشم و تااخرین نفس هم از عمق قلبم دوستت داشته باشم ممنون که تووو زندگیمی بخاطر همه قشنگی هایی که کنارت تجربه کردم ازت ممنونم...