دوباره اون پیرهن گل گلی خوشگل ش
رو پوشید .موهاشو باز کرد ریخت رو شونه ش.
اومد جلوم وایساد .چشاش برق میزد؛
زل زد تو چشام گفت:
من کجای زندگیتم؟؟!
یه کم نگاش کردم ،گفتم :هیچ جاش!
لبخندش محو شد .بغض کرد ورفت سمت اتاق.
صداش کردم،برگشت.رفتم
گره دستا شو باز کردم ؛دستا شو گرفتم،
گفتم :تو هیچ جای زندگیم نیستی!
تو خودِخودِ زندگیمی!
من لابه لایه همین موهات
زندگی می کنم.تورو هر روز
صبح نفس می کشم !
قلبم تورو پمپاژ می کنه
تو تک تک سلولام!
توخودِخودِزندگیمی!
ZibaMatn.IR