دل آبستن یار هوس باغ بهشتی داشت که دگرسیب نداشت
می شکند روزه ی دل به تلنگری
چشمانت باواژه ها درگیرم کرده اند حق مطلب را ادا نمی کنند
میان موج موهایت گم کرده ام موج صدایت را
بهاربساطش راگسترانده درختان مشتری پروپاقرصش شکوفه می خرند
جریمه ی جمعه صدباردرس دلتنگی باخط خوش
محول می شود جمعه اگرباخنده ای شیرین به رویایم بیایی
هفت سین زندگی ام یک سین کم دارد * سایه ی سر پدر *
احوال اسفند چه بیمارگونه است انگار بخت دختر بهار رابسته اند
موهای کودکش می بافت آرزوهایش برآن گره می زد مادر
خیالت را سوزانده ام امان از دودش
درسرزمینم زنان به اسارت دست مردانی درآمده اند به نام تعهد
بهمن هم آمد مدفون نشدندخاطراتت
دلبری و دلفریبی جامه ی رزم توبود
اول شدم مدال عشق برگردنم آویخت آزمون دلدادگی
من دلبسته ی نگاهش بودم اودل ازمن بسته بود
هفت روزهفته دلگیرم اما جمعه هاچشم گیرتر!!!