یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
دل و، دل بازیِ ما، رازِ رویاست؛گُلِ حس بازیِ ما، جنسِ دریاست؛ به رنگِ آبیِ عشق است بی شک؛شده، سرخابیِ دل، زین سبب تک!زهرا حکیمی بافقی،برشی از یک شعر سرخابی....
سرخ؛آبی؛سرخابی...زندگی در عشق،سرخ می تپد؛سبزتر از آبی،جریان دارد...رنگهای زندگی را،دوست دارم...زهرا حکیمی بافقی،شعر سرخابی....
نسیم، نفس های معطرش را هر صبح بر گونه های سرخابی کودکانه شان می دمد تا خواب را در سایه های کوتاه دیوار جا بگذارند و مشتاقانه تا حیاط منتظر مدرسه بدوند دیوارهای آجرنمای مدرسه را سراسر شور و شوق پر کرده است . کلاسها با آغوش باز در آستانه درها ایستاده اند تا میهمانان خود را در آغوش بکشند...