فرق است میان آن که یارش در بر تا ان که دو چشم انتظارش بر در
یا بفرما به سر / آیم!غرضم وصل تو باشد / چه تو آیی/ چه من آیم!
زخمی که بر دل آید مرهم نباشد او را
رفتیم / دعا گفته و دشنام شنیده
تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی
درد دل با سنگدل گفتن چه سود!؟
گر دلم در عیش تو دیوانه شد عیبش مکن
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا
تو را من دوست می دارم خلاف هر که در عالم به جز رویت نمی خواهم که روی هیچ کس بینم
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی
تا عهد تو در بستم، عهد همه بشکستم
گفته بودم که دل به کس ندهم حذر از عاشقی و بی خبری
ما در خلوت به روی خلق ببستیم از همه باز آمدیم و با تو نشستیم
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند ؟
جز به دیدار توام دیده نمیباشد باز
کس نگذشت در دلم تا تو به خاطر منی یک نفس از درون من خیمه به در نمیزنی
دیگران با همه کس دست در آغوش کنند ما که بر سفرهی خاصیم ، به یغما نرویم
زِِ همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کند بعد مسافت
درون ما ز تو یک دم نمیشود خالی
رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس
بیش از این صبر ندارم که تو هر دم بر قومی بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی