پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صبح شد، این بار هم سناریوی نگاه توخواب را از من گرفت...می شود بروی پی زندگی ات؟بگذار کمی نفس بکشم زندکی کنم، شاد باشمکاش از همان اول نبودی....کوثرنجفی چشمه...
زیبای من سناریوی فراق زیبا نبود.....سپید و شکسته به رُخسارم نشستدلخوشی ها را ،طوفان غمت به صخره ها کوبید وپارو شکسته به گل نشست میدانی زیبا....بعد از تو رهگذر ها به شانه ام نمی زدند کلبه انتظار عطر کهنه دلتنگی گرفته خودکارم کاغذها را بی اختیار خط خطی میکنند و گاهی جوهر پس میدهدراستی زیبا.... قرصهای دکتر را در چمدانت جا گذاشتم آب را در میان چشمانت قهوه های سرکشیده را، فال نمی افتدزیبای من... ساعت زمان تمایلی به ...
افکار تبخیر می شودکارگردانمیزان سِن رابا هیجان می چیندازکات خبری نیستدوربین روی ما زوم شدهسناریو را کشورهمسایه ترتیب دادهما فقط بازی می کنیموجشنواره درانتظار اِکرانروز شماری می کند...