متن هیجان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات هیجان
از ابتدای کوچه، انتهایش مشخص بود.
هرچند.. ب خاطر تاریکی هوا تنها هاله ای از افراد در حال رفت و آمد دیده میشدند...
با گام های کوتاه اما پر سرعت، سعی داشتم کوچه راهش را تمام کند...
اما تمام ک نمیشد هیچ، طولانی تر هم شده بود...
از پشت سر...
پله ها را یکی پس از دیگری گذراندم...
وارد هواپیما شدم..
شماره صندلی را چک کردم...
نشستم..
موبایلم را روی پاهایم گذاشتم گذاشتم..
کمربند را بستم...
سرم را ب تکیه گاه صندلی تکیه دادم..
چشمانم را بستم..
هواپیما حرکت کرد..
اوج گرفت..
میان راه ناگهان تکان شدیدی خورد..
صدای جیغ...
قدم زنان از کنار مغازه های کوچک و بزرگ میگذشتم..
کودکی را دیدم ک با لباسی پر از گِل گریه میکند..
نزدیک رفتم تا دلیل اشک ریختنش را بپرسم..
تا نزدیک شدم اشک هایش را پاک کرد و گفت
«چه عجب یکی اومد نزدیکم!!!!»
لبخندی روی لب هایم نقش بست.....