تکیه بر دیوار شب کردم، دلم بیتاب و تنها بود چراغی خسته میسوزید و شهرم سرد و یلدا بود نسیم از کوچه میآمد، صدا در سایه میافتاد دلم میخواست فریادی، که گم در بغض فردا بود نگاهم خیره بر نوریست، که در آنسوی شب میسوخت شبیه خاطری خاموش، که در...
نفهمیدش که ما دلداده بودیم.... میان درد و اندوه زاده بودیم.... همانند خدنگ از تار مویی.... چو سیلابی روان در سایه بودیم... sohrabi hassan حسن سهرابی