متن شاعران معاصر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شاعران معاصر
دوباره وقت قرار است و بینِ عقربه ها
به شوقِ دیدنِ تو ،جنگ تن به تن شده است.
بَدُل به باد شدم، دلخوشم به اینکه مرا
بهشتِ موی پریشان تو، وطن شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است
که تا تو را...
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
دیدم تمام شهر به من پشت کرده...
تا صبح، قطره قطره به روی مزار خود
بی تو شبیه شمع، سراپا گریستم.
در این شب سیاه طلوع کن.
فریاد ما اینجا در قفس محبوس است ،
بیا و باز کن این قفل زمستان دلگیر را.
بیا که ظهورت نوری است در تاریکی در
این شبهای بیقرار.
و چه زیبا بهاری شود آنروز که بیایی.
صبر می کنیم تا آفتاب برگردد.
شب که ماندنی نیست.
زمانی که سرما به جانمان زده است ،
باور داریم به صبحی نو،
در فصل رویش لاله های بیقرار.
رویا می بافیم با شعله های آتش درون.
احساس لحظه های بعد خزان را بهار می داند و بس
توای هیزم شکن!دست ازسرم بردار! باورکن-
-ندارد جسم من تاب و توان، زخم تبر کافیست
از کدام تباری؟
که شکسته ای طلسم خواب را
حتی اگر بیفتد از نردبان ستارهِ
ماه.
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
نشسته ام
بر تکلم نگاهت
که جا گذاشته
هزاربوسه
بر پیشانی آینه
و بهم می ریزد بازی شب را
مریم گمار ۱۴۰۳/۷/۲۰
خاطراتمان سالهاست در کوچه های دلتنگی
گم شده است.
در میان قصه های بی پایان ،نفسهای خسته و
فریادهای جسته از گلو،
در هجوم اندوه برگهای پاییزی به خواب رفته.
و ما مانده ایم ، چشم به راهِ راهی که می دوید و می گریخت.
اینگونه گیر افتاده ایم در...
نفهمیدش که ما دلداده بودیم....
میان درد و اندوه زاده بودیم....
همانند خدنگ از تار مویی....
چو سیلابی روان در سایه بودیم...
sohrabi hassan
حسن سهرابی
دست ار سرم بردار، ای عقل بلا تکلیف
با من مگو از جنگ و از آتش بسی دیگر!
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
پاییز در راه است و از آغوش گندم زار
چیزی نخواهد ماند،جز خار و خسی دیگر
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷
یافت پایان شعر من هرچند، امّا تا اَبَد
با دلم پایان ندارد گفتگوی پنجره
رضاحدادیان ۱۴۰۳/۷/۷