جمعه , ۱۰ آذر ۱۴۰۲
از هم جدا نمی شد اگر دستهای ما پایان داستان من و تو قشنگ بود.رضاحدادیان...
اقرار می کنم که فراز و فرودِ من چیزی شبیه بازی الّاکلنگ بودرضاحدادیان...
راه نجات، هیچ برایم نمانده است آن آشنا جزیره که دیدم ،نهنگ بودرضاحدادیان...
یک دم کسی به حرفِ دلِ من نکرد گوشتنها زبان ِ مردمِ دنیا، تفنگ بودرضاحدادیان...
هرگزنداشت هیچ خریدار،سعیِ منپاداش بی ریایی آیینه،سنگ بودرضاحدادیان...
این زندگی حکایت شهر فرنگ بودباید قبول کرد، که نیرنگِ رنگ بودرضا حدادیان...
.بر آینه مانده ردّ آه ِ گلسرخدر ذهن پنجره،نگاهِ گلسرخای کاش اکنون سوار ماشین زمانبر می گشتم به ایستگاهِ گلسرخ!رضاحدادیانرباعیسرقراربارانمظروف مهم است نه ظرف ...
ای صدای سبز!چطور دست بردارم از تو؟که آفتاب ، گنجشک می چیند از شانه هاتو زمین می رقصد در انعکاس چشمانت مریم گمار ۱۴۰۲/۸/۱۲...
نگفته ی دریاستجزیره.رضا حدادیان...
بازیچه ی دست باد شده استپردهپنجره را می بندم.رضاحدادیان...
خون غروببند می آمداگر دستت مرهم می شدبر زخم خورشید.رضاحدادیان...
از پنجره ی صبح، دهان ساخته اندبر بالِ نسیم، آشیان ساخته اندهربار تو را دید دلِ من پَر زدانگار تو را از آسمان ساخته اند.رضاحدادیان...
پاییز شدموقتی نگاهت در باد گم شدحالاهرجور پلک میزنمفصل عوض نمیشود مریم گمار...
ماه خوابیده ست،امّا چشم اَبرآلودِ منپشتِ پلکِ پنجره،بیدار باقی مانده است رضاحدادیان...
کم آوردمگیسوان تو بلند بود وشعرمنکوتاه.رضاحدادیان...
تا نگاهت در نگاه من بریزد،دست صبح--دکمه ی پیراهنِ چشم تورا وا می کند.رضا حدادیان...
حتم دارم که شبیه من دلش پرمی کشدماه ،تا در آینه خود را تماشا می کندرضا حدادیان...
در ذهن کوهدر دامن دشتدر آغوش دریاسنگاز سنگ بودنشدست برنداشت.رضاحدادیان...
ای درنای آبی ! بگو کجایِ شهر بتکانم ترانه هایت را که فصل زیباتر شود وانگور از چشم تاک نیفتدمریم گمار1402/5/7...
حالا کافیست زمین پوست بیندازد تاجوانه ای بروید به وسعت فرداو هر بلوط به استقبال باد برودمریم گمار۱۴۰۲/۵/۷...
نفس بکش مرا در قطره های باراندر خلوص رگ های ابرکه من در انحنای آب نام تو را می خوانم مریم گمار۱۴۰۲/۵/۷...
ای درنای آبی بگو چگونه بنشانم کلمات روشن رابر سطرهای زخمیکه بغض این خیابان تمام نمیشود مریم گمار۱۴۰۲/۵/۷...
عقابعابریستدرپیاده رو آسمانکه تنهایی اش راچرخ می زند.رضاحدادیان...
مجال نوشتن نیستتکه های الفبا گم باید باز کنم پنجره رابا رفتار باد فریاد بزنممریم گمار...
بر سطح مُتورم شعربالا آمده از گلوی پنجره وتکانده بر سکسکه های یک در میانِ کاغذ های مچاله مریم گمار...
کسی مرا نمی فهمددر پژواک لبخندت هر قدر خط بزنی واژه ها را کلمات نیمه جان رج میزند نام تو رامریم گمار...
ذهنی مورب کشانده مرابه سطرهای میانیبه آخرین نقطه چین که با دهان بسته حرف می زندمریم گمار...
آغوش توناب ترین قصه دنیاست،من غصه از این قصه به ایّام ندیدم..حسن سهرابیSohrabipoem...
شاخهتا سر بر شانه ی باد گذاشتشکست.رضاحدادیان...
سبد سبد اعجاز نفس کشیدن تو مسیح وار، به گلهای مرده جان بدهد رضا حدادیان...
دفترم دریا شد امّا با عبور موج هادست خطِ کشتیِ بی بادبانم پاک شدرضا حدادیان۱۴۰۲/۳/۲۲...
خسته تر از آنمکه سُرایم غزلی را کهتو در آن باشی.حسن سهرابی...
قطره را رود می فهمدرود را دریاامّا دریا را؟رضاحدادیانشعری از کتاب دستمالی از ستاره...
آسمانمیزبان خوبی نبوداَبر به دریا برگشت.رضا حدادیان۱۴۰۲/۳/۳...
بی تو جهان گلهای رنگینی نداردخوشحالی پروانه تضمینی نداردرضا حدادیان...
ای رویای سر به زیر،آواز قناری به وقت بی کسیغم را در پاگرد حادثه رها کنمریم گمار...
درخت بی سرو سامان شده ست بعداز توپرنده سر به گریبان شده ست بعد از تورضا حدادیان...
حالا به هر سمت بدومروشنی ترانه ات تمام نمی شود در من!مریم گمار...
تا شکل دیگر بگیرد اقامه بادو برسد به شریان دقیقه هاکه بر اعصاب زمان کشیده می شودتا سر بروم از شب های نابالغ که به تقدس نشانده ای شیارهای ملایم روز را مریم گمار...
باز می گردم از نیمکت چوبی پارکبه درختی پُر آوازرضا حدادیان...
درخت باش و بمان روی ریشه های خودت!قبول کن که ثَمر اتفاق می افتد!رضا حدادیان...
بگو چگونه؟از دهانِ پلک هات بیرون بزنمکه خود اتفاق تازه ای در تنم!مریم گمار...
نگاه کن!چقد زیبا از لب کلماتبلند شده ای و جای استعاره نشسته ای مریم گمار...
در غبار ابر پنهان هستی و جز چشم بادردّ پای گیسوانت را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
جاده ی رنگین کمانت را نمی بیند کسیایستگاه آسمانت را نمی بیند کسیرضا حدادیان...
دست بکش به حروفِ جویده به رگ های متروک تا بیرون بزنم طیف طیف از منشورِ پنجره بر گیلاس های امید مریم گمار...
ای دقیقه های روشن در زیباییِ رفتار! بگو چگونه ذره بتکانم! از سایه که از هر دریچه ممنوعه یی می ریزد در حصارِ تاریکی مریم گمار...
حالا کافیست؛ چشم بدوزمبه رستاخیز سرانگشتانتتا نور در رگهای تو جا باز کنددر فرصتی که شب مرور نمی شود مریم گمار...
غرق شدم در موج چشمانت ولیپلک تو ساحل شد و من را ز چشمانت گرفتحسن سهرابی sohrabipoem...
وسوسه می کند مراخنده بی امان توگنه کنم یا نکنمبا لب چون کمان توحسن سهرابی...