متن تنهایی شبانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی شبانه
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
בوبارہ پاییز و בوبارہ בلتنگی،
בوبارہ من بے تو בوبارہ شب گرבی.
نمیدانم
باد چرا رویاهایم را ربود
و دست در دستشان رفت
تا دوردستهای ناپیدا...
شاید همانجا
خانهی پنهان رویاهای من بود
و من هرگز نفهمیدم.
در کوچههای تهیِ شهر
آوازم را گم کردم
چراغها خاموش شدند
و هیچکس نامم را صدا نزد.
هرچه کشیدم از زمان بود و دوری
و...
" دلِ داغون "
نگو چیزی به من امشب
دلم داغونه داغونه
شبیه آدمی هستم
که بدبختیش فراوونه
محبت توی این روزا
فقط شعره ، فقط حرفه
حدیثِ عشقِ تو با من
شبیه آتیش و برفه
شده بازیچه عشق اینجا
یه رسوا توو خیابونه
گمونم عشقه بیچاره
خودش هم گیج...
تو همان...
جاے خالیـہ تمام قصـہ هاے هر شب منی.
امشب، ماه زخم کهنهی آسمان را بر تن میپوشد.
سایهای آرام بر روشنایش میلغزد،
انگار جهان نیز لحظهای دلگیر میشود.
و من، در سکوت این گرفتگی،
خود را مییابم؛
نیمهای روشن، نیمهای پنهان
همچون ماه.
با شب حرف ها دارد دلم
برایم از قرص روی ماهت می گوید
با ساعت درد و دل میکنم
از انتظار می گوید
با این اوصاف
بدونِ تو من
در مداری پر از خیال ایستاده ام .
سکوتت
کویری ست بی پایان
که بادهای غریبش
نقش ناگفته ها را
بر رمل های زمان می نگارد
و من
مسافری بی قافله
پا در رهگذرِ
بیصدای این توفان خاموش
در جستجوی بذر واژه هایی
که هرگز نبالیدند..
کاش می شد
پشت این دیوار،
چشم شب باشم
تا کشف کنم...
شب سختی خواهد بود
پارادوکسی عجیب
در وجودم رخ خواهد داد
که من با یاد خنده هایت
سیر گریه خواهم کرد .
شبم تاریک و بیفریاد مانده
دلم در غربتت بیداد مانده
برای خنده هایت آرزوها
به چشم خیس من بر باد مانده
در دل شب
به یاد تو بیدارم
گویی همیشه در کنارم بودی
ولی اکنون تنهایم.
یاد تو همچو
گلی ست پژمرده
که در باغ دلم
دیگر نمیروید.
در رهگذر زندگی
دل به دستِ تو سپردم
اما اکنون
همچو کشتیای شکسته
بیساحل در این دریا غرقم.
به هر کجا که میروم...
عشق قلب شکسته،
دریایی از درد در اعماق شب،
که هر موجش تلاطم میکند در دل،
و هر قطرهاش یاد تو را
در بیکرانِ روحم باقی میگذارد.
همچون گلِ یاس،
که در شبهای سردِ زمستان
بیصدا میگرید،
اما عطرش در باد میماند
و در لایههای خاک
یادِ تو را زنده...
در کوچههای سرد پاییز
قدم میزنم
با خیالی
که سالهاست پشت پنجرهای بخارگرفته
چشم به راه مانده است
برگها
با صدای خشخش،
شعرِ خزان را تکرار میکنند
و عشق،
سوتوکور
در لابهلای دیوارهای ترکخوردهی خاطرهها
نفس میکشد
تاریکی شب
از لابهلای شاخههای خشکیده
سر میکشد به قلبم
مثل کابوسی خاموش...
امان از دلتنگی های نیمه شب،
به گمانم قصد جانم کرده اند.
"دیشب در خواب، تنهایی بیتو مرا در آغوش گرفت، و در هر لحظه، صدای قلبم تنها تنی بود که شنیده میشد." 💔
هر شب،
لب برکه را می بوسد
بید مجنونی که عاشق ماه شده است..
کاش امشب..،
تو به خواب منِ دل خسته پیدا بشوی.
بگذار دستان ماه بگیرد
ستارهی بیفروغِ چشمانم را
شاید در آغوشِ آرامِ شب
دردهایم از لابهلای پلکها
سُر بخورند
و به خواب بروند
من خستهام
از شمردنِ سایههایی
که نیامدند
و از صدای گامهایی
که همیشه پشتِ در،
محو شدند
دلم،
در پستوی سکوت
چیزی شبیه گریه میسازد
بیآنکه اشکی...
باز در من شعلهای از آه شب بیدار شد
چشم بستم، خستگی هم با دلم همکار شد
باد با برگی که افتاد از درختی دور، گفت:
قصهات وقتی نفس گم شد، فقط تکرار شد
سایهام در آفتابِ روز هم پیدا نبود
روز هم چون شب، برایم لحظهای انکار شد
خانهام...
باز شب با سایهاش افتاد بر دیوارِ دل
ماه لرزید و شکست از نورِ بیدیدارِ دل
باد میزد بوسه بر خاکِ قدمهای غریب
کوچه خاموش و صدا گم در دلِ تکرارِ دل
شمعِ بیرویا فرو ریخت در آیینهساز
روشنی کمرنگ شد در وهمِ شب، بیدارِ دل
زخمخورده، بیصدا، ماندم میانِ...
صبح آمد، رنگ باخت آینه در چشمِ سکوت
باد پیچید و شکست از شاخهها آوازِ قوت
دل به دریا دادم اما موج، طوفانخیز شد
ریخت بر ساحل غبارِ خاطراتِ بیثبوت
خواب دیدم رفتهام تا انتهای کوه و نور
لیک پیچک بست بر پاهایم غباری از هبوط
هر که آمد، طرحی...
باد بر بامِ شبِ بیکَس، پیاپی پا گذاشت
پرده را پرپر زد و بر پنجره، غمها گذاشت
برگ با بغضی شکسته، در نسیم افتاد و رفت
بوسهای بیرنگ، بر پیشانیِ صحرا گذاشت
در دلِ دریا، دلم را موجها بازی گرفت
صخره فریادی شگفت از عمقِ این دریا گذاشت
رعد، رودی...