متن تنهایی شبانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی شبانه
کجایی؟
ای خیالت مونس شبهای تنهایی و دلتنگیِ من.
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی،
یک نفر،
آهسته،
آرام،
بی صدا،
نجوای شبانهی دل را،
با ژرفای بینهایت عشق،
فریاد میکند!
"سکوت و دلتنگی"
در سکوت شب،
نامت را هزار بار میخوانم،
تا شاید ستارگان
نامهای از دلتنگیِ من به آسمان ببرند...
"تاریکی مطلق"
شبها تو را از من گرفتهاند، همان شبهایی که در سکوتشان نامت را هزار بار فریاد زدم، اما پاسخی جز بادهای سرگردان نیامد.
چگونه این تاریکی مطلق جرأت کرد تو را از آغوشم برباید؟ چگونه ستارگان خاموش تماشا کردند بیآنکه نوری بفرستند تا راهی برای دیدنت بیابم؟
هر...
"زیر باران"
شب، سکوتی سنگین بر شهر گسترده است. خیابانهای خیس، زیر بارانی بیامان، در آغوش شب آرام گرفتهاند. تنها قدم میزنم، بیآنکه سایهای همراهم باشد؛ گویی جهان مرا فراموش کرده است، یا شاید من جهان را.
قطرههای باران، چون اشکهای بیاختیار آسمان، بر گونههایم میلغزند. باد میوزد، نجواهای خاموش...
هر شب
در سردی نگاه لحظه ها
و دلمردگی ثانیه ها
دلم
به چله می نشیند
نبودنت را
دلم منـزلگهِ غم گشـته است و خانه ی غربت
که هرشب می شودمهمان آن دلشورگی هایم
شام تا شام
بر بلندای بامِ بخت، ببین
بسترِ سرد از نبودت را
و با سوسوی ستارگانِ محبّت
بلرزان دلت را
به حالِ دلم!
مگر چیزی به غیر از خاطراتت هست.
که بارانی کند چشم مرا هر شب.
شبی من ناگهان دیدم صدای رقص و آهنگ است
ولیکن من ندیدم که عزیزم نزد من باشد
بهاری گه که می آید به همراه فصولش است
ولی این عشق بدکردار همیشه غصه ها پاشد
بی تــــــــو.
دلگیرترین شبها سهم من است.
دستی بر رویِ سَرِ بی کسیِ کوچه بکش
پنجره؛
تابِ نگاهش شده بی تاب،
بیا.
نشسته ام درمیان بستر
به تو فکر میکنم
باخودم می گویم
هستی ویا نیستی
اگرنیستی، پس چرا پیش منی
بویت، عاشقانه هایت، آغوشت، همه در من جا مانده
دلبر من فراموشت شده ببریشان
نمیدانم شاید رسم دلدادگیست
اویی که می رود، میگذارد تکه هایش را دروجودت
تا که شبها رنجت...
بی تو هر شب،
لبم بوسه ز لبهای تو را کم دارد.
شب و تنهایی و یادت.
آغاز غمیست بر دل ما.
سنگینی میکند خاطراتت، بر شبهای نبودنت.
شهر که خوابید خطاها کنید
هر که خطا کرد تماشا کنید
شهر که خواب است خرابم کنید
مست و خطاکار خطابم کنید
حرف دروغیست نسازید بند
قفل دلم را نزنیدش به پند
سایهام افتاده به هر پنجره
هر قدمم بسته به یک توطئه
گم شدم آن سو که نگاهی نبود...
**دردی که ماند**
نگاهت نمیکنم،
سخنی نمیگویم،
به رویت نمیآورم.
اما در من،
چیزی نفس میکشد،
چیزی که نامی ندارد،
اما هر شب،
در گوشهای از قلبم
چنگ میزند.
حق من نبود،
اما سهمم شد.
چیزی شبیه زخم،
شبیه سایهای که
از دیوارها جدا نمیشود.
و من،
با دستهایی تهی،...
باد آمد و خاکستری از گذشته آورد
آورد دستانی سرد به حوالیِ چشمها
چشمهایی که در جستوجوی چراغ بودند
بودند اما بینام، بیخاطره، بیردپا
ردپا گم شد در خیابانهای خیس
خیس شد شب، فرو رفت در عمق آینه
آینهای که هیچکس را بازنمیتابید
تابید تنها نورِ خاموشِ خاطرهای دور
دور...
بیخودی، بیخودی
دل میبازم به خیابونای خیس،
به چراغای خاموشی که هیچوقت نگفتن: دوستت دارم.
بیخودی، بیخودی،
دست میکشم روی دیوارای ترکخورده،
انگار خاطرهها هنوز نفس میکشن.
چشم میدوزم به چراغ قرمز،
که سبز شه—ولی نمیشه.
بیخودی، بیخودی،
یه آهنگ تکراریو صد بار پلی میکنم،
شاید یه جای قصه عوض...