متن تنهایی شبانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی شبانه
کاش امشب..،
تو به خواب منِ دل خسته پیدا بشوی.
بگذار دستان ماه بگیرد
ستارهی بیفروغِ چشمانم را
شاید در آغوشِ آرامِ شب
دردهایم از لابهلای پلکها
سُر بخورند
و به خواب بروند
من خستهام
از شمردنِ سایههایی
که نیامدند
و از صدای گامهایی
که همیشه پشتِ در،
محو شدند
دلم،
در پستوی سکوت
چیزی شبیه گریه میسازد
بیآنکه اشکی...
باز در من شعلهای از آه شب بیدار شد
چشم بستم، خستگی هم با دلم همکار شد
باد با برگی که افتاد از درختی دور، گفت:
قصهات وقتی نفس گم شد، فقط تکرار شد
سایهام در آفتابِ روز هم پیدا نبود
روز هم چون شب، برایم لحظهای انکار شد
خانهام...
باز شب با سایهاش افتاد بر دیوارِ دل
ماه لرزید و شکست از نورِ بیدیدارِ دل
باد میزد بوسه بر خاکِ قدمهای غریب
کوچه خاموش و صدا گم در دلِ تکرارِ دل
شمعِ بیرویا فرو ریخت در آیینهساز
روشنی کمرنگ شد در وهمِ شب، بیدارِ دل
زخمخورده، بیصدا، ماندم میانِ...
صبح آمد، رنگ باخت آینه در چشمِ سکوت
باد پیچید و شکست از شاخهها آوازِ قوت
دل به دریا دادم اما موج، طوفانخیز شد
ریخت بر ساحل غبارِ خاطراتِ بیثبوت
خواب دیدم رفتهام تا انتهای کوه و نور
لیک پیچک بست بر پاهایم غباری از هبوط
هر که آمد، طرحی...
باد بر بامِ شبِ بیکَس، پیاپی پا گذاشت
پرده را پرپر زد و بر پنجره، غمها گذاشت
برگ با بغضی شکسته، در نسیم افتاد و رفت
بوسهای بیرنگ، بر پیشانیِ صحرا گذاشت
در دلِ دریا، دلم را موجها بازی گرفت
صخره فریادی شگفت از عمقِ این دریا گذاشت
رعد، رودی...
در غبار کوچه گم کردم رهِ دیدار را
باده نوشان ریختند آیینۀ اسرار را
باد با خود برد پیچک را ز دیوار قدیم
کرد بیپروانه رقصِ شمع شب بیدار را
بخت چون بازیچه در کفهای کودکان شدی
ریخت بر خاکستر ایّام، بوی یار را
آب بودم، بیخبر از خواب در...
تکیه بر دیوار شب کردم، دلم بیتاب و تنها بود
چراغی خسته میسوزید و شهرم سرد و یلدا بود
نسیم از کوچه میآمد، صدا در سایه میافتاد
دلم میخواست فریادی، که گم در بغض فردا بود
نگاهم خیره بر نوریست، که در آنسوی شب میسوخت
شبیه خاطری خاموش، که در...
رفیق شب های سرد و طوفانی.
تو هم امشب به یاد من نمیخوابی؟
دلم می خواست
برای تو بنویسد...
شب نوشت انتظار
ساعت می خواند تاریکی
حالا من در مداری ایستاده ام
با پاهای پیر...
شب، سنگینتر از خلأِ درونم است
دل، میلرزد از شبحِ نوری که نیست
باد، رازهای فراموششدهی کوهستان را
بر تن خستهی برگها زمزمه میکند
صدای خاک، پژواک قرنهای خاموش است
که هنوز در رگهای من جان میدمد
ماه خسته، از پشت پردهی ابرها
چشم در چشمِ شب، بیکلام میگرید
و...
کجایی؟
ای خیالت مونس شبهای تنهایی و دلتنگیِ من.
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی،
یک نفر،
آهسته،
آرام،
بی صدا،
نجوای شبانهی دل را،
با ژرفای بینهایت عشق،
فریاد میکند!
"سکوت و دلتنگی"
در سکوت شب،
نامت را هزار بار میخوانم،
تا شاید ستارگان
نامهای از دلتنگیِ من به آسمان ببرند...
"تاریکی مطلق"
شبها تو را از من گرفتهاند، همان شبهایی که در سکوتشان نامت را هزار بار فریاد زدم، اما پاسخی جز بادهای سرگردان نیامد.
چگونه این تاریکی مطلق جرأت کرد تو را از آغوشم برباید؟ چگونه ستارگان خاموش تماشا کردند بیآنکه نوری بفرستند تا راهی برای دیدنت بیابم؟
هر...
"زیر باران"
شب، سکوتی سنگین بر شهر گسترده است. خیابانهای خیس، زیر بارانی بیامان، در آغوش شب آرام گرفتهاند. تنها قدم میزنم، بیآنکه سایهای همراهم باشد؛ گویی جهان مرا فراموش کرده است، یا شاید من جهان را.
قطرههای باران، چون اشکهای بیاختیار آسمان، بر گونههایم میلغزند. باد میوزد، نجواهای خاموش...
هر شب
در سردی نگاه لحظه ها
و دلمردگی ثانیه ها
دلم
به چله می نشیند
نبودنت را
دلم منـزلگهِ غم گشـته است و خانه ی غربت
که هرشب می شودمهمان آن دلشورگی هایم
شام تا شام
بر بلندای بامِ بخت، ببین
بسترِ سرد از نبودت را
و با سوسوی ستارگانِ محبّت
بلرزان دلت را
به حالِ دلم!
مگر چیزی به غیر از خاطراتت هست.
که بارانی کند چشم مرا هر شب.