خدا کند که بهار رسیدنش برسد شب تولّد چشمان روشنش برسد چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز به این امید که دستم به دامنش برسد هزار دست، پر از خواهش اند و گوش به زنگ که آن انارترین، روز چیدنش برسد چه سالها که در این...
بگذار که این باغ درش گم شده باشد گلهای ترش برگ و برش گم شده باشد جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ گر قاصدک نامه برش گم شده باشد باغ شب من کاش درش بسته بماند ای کاش کلید سحرش گم شده باشد بی اختر...
سرت اگر چه در آن روز رفت بر سرِ نی نخورد دشمنت اما جُوِی ز گندم ری سری که بود دمادم به روی دوشِ نبی سری که بر سرِ نی شد به جرم حقطلبی سرت شریفترین سجدهگاهِ باران است سرت امانتِ سنگینِ روزگاران است منم مسافر بیزاد و برگ و...