تو یک روز نیستی تمامِ سالی. تو یک شب یا یک کتاب و یک قطره نیستی تو یک نقاشی یا تابلویی بر دیوار نیستی. اگر دقیقه ای نباشی ساعت ها از کار می افتند خانه ها برهوت می شوند کوچه ها اشک می ریزند پرندگان، سیَه پوش می شوند و...
شیرکو بیکس : خوب می دانم که ما ؛ هرگز سهم هم نخواهیم شد ! چونان ریل هایی که هرگز به یکدیگر نمی رسند ! دریغا که اگر بخواهیم اندکی سوی هم آییم ، واگن دل هایمان واژگونه خواهد شد ... و آنگاه خواهی دید چه نامه های عاشقانه ای...
در ژرفای درونم نی لبکی محزون هست هر سال پاییز ،که می آید آن را بر لبش می نهد باد در هم می پیچد و چشم تنهایی خیس می شود .... و انتظارم فرو می ریزد و حیاط شعرم آکنده می شود از برگ درخت ....
صبح که شعرم بیدار میشود میبینم بسترم سرشار از گُلِ عشق توست و عشق تو آفتاب است آنگاه که درونم طلوع میکنی و میبینمت
هر لذتی که می پوشم یا آستینش دراز است یا کوتاه/ یا گشاد به قد من/ هر غمی که می پوشم/ دقیق انگار برای من بافته شده/ هر کجا که باشم