نیست شدم هست شدم نغمه ی جانسوز شدم سوز شدم ساز شدم از عدم آغاز شدم فیروزه سمیعی
جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم
در میان دو عدم، این دو قدم راه چه بود؟ که کشیدیم درین مرحله بس خواریها
دیروز تا نهایت خورشید سم زدم در گوشه های شهر پر از دود دم زدم مبهوت گشتم از ادب مردم شهر خوب و بد نگاه پلیدم بهم زدم دست کسی برای مدت باز مانده بود من پشت پا به هستی ی لطف و کرم زدم طفلی گرسنه با دل پر...