درختی بود سبز و سرزنده که شادابی اش زبانزد همه گیاهان و پرنده ها بود اما این دلخوشی دیری نپایید، وقتی باغبان شاخه امیدش را برید و در خاکی دور کاشت.. دلش تنگ می شود برای آغوشی گرم، جگرگوشه اش را بار دیگر به تنش بفشارد هر صبحدم شبنم ها...