درختی بود سبز و سرزنده که...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مرتضی میرزادوست
- درختی بود سبز و سرزنده که...
درختی بود سبز و سرزنده
که شادابی اش
زبانزد همه گیاهان و پرنده ها بود
اما
این دلخوشی دیری نپایید،
وقتی باغبان
شاخه امیدش را برید
و در خاکی دور کاشت..
دلش تنگ می شود برای آغوشی گرم،
جگرگوشه اش را
بار دیگر به تنش بفشارد
هر صبحدم
شبنم ها را به نوک برگ هایش می گیرد
شاید
قطره ای از آن با باد همسفر شود
و بر گونه نونهالش بنشیند
در سکوت شب های بی ستاره
چشمان خسته اش را
به آسمان می دوزد
تا نسیمی
عطرش را
از آنسوتر بیاورد
افسوس
فاصله ها ریشه دوانده اند
تفسیر با هوش مصنوعی
درخت شادابی، از جدایی شاخهای که نماد امیدش بود، رنج میبرد. دلتنگیاش برای فرزند جدا افتادهاش، او را به جستجوی نشانهای از او، از طریق شبنم و نسیم، وا میدارد. اما فاصله، مانع وصل دوباره شده و رنج درخت را عمیقتر میکند.