معظمه جهانشاهی (شاعر)
شاعر و نویسنده ساکن سیرجان شعرهای عاشقانه و کودک
تو نیستی
و تمام دلتنگی هایم
از ظرف آرزوهایم سرریز می شود
تا آغوشم را پر کنند از درد
تو نیستی
و همه ی ابرهای دنیا
از چشمانم
غزل وار چکه می کنند
تا اندوهبار
به اسم شاعر آوازم دهند
که من مریض از تو نوشتنم
گاهی
از لالایی سحر امیز صدایت
می شوم آواز خوان امیدی
که هر شب تار
روشنایی اش را
از فروغ
به عاریه گرفته بود
تا برای ملاقات با محرمانه ترین غزل هایت
تنها
گهواره ی آغوش تو را ببیند
من و تو
دو صفحه
از کتابی نانوشته ایم
که خود را
نخواهیم شناخت
در وهله ی اول
تا باد
با لهجه ای خاص
پایین تر از پل سیدخندان
ورق زد اسمت را
که با لمس حرف هایت
از خواب سنگ برخیزم
کلمات روشن را
بی کم و کاست
در...
می بوسمت یک روز تنها
می بوسمت رویای زیبا
می بوسمت شاید نسیمی
آورده عطرت را به اینجا