شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
+ عاشقش شدم ..- مگه نبودی؟!+ هر بار که میبینمش انگار اولین باره ..و هربار دوباره عاشقش میشم .....
حسود نیستمفقط از تمام آدمهایی که نگاهت می کنند ،با تو حرف می زنند ؛و دوستت دارند ،بیزارم !........
اولین باری که دلت برایِ یکی میلرزه با آغوش باز ازش استقبال میکنی!چون انقدر حسش خوبه که چشماتو رو همه چی میبنده...به این فکر نمیکنی که تهش چی قراره بشه ، تو همون لحظه عاشقی میکنی!وقتی به هر دلیلی از دستش میدی تا مدتها درِ قلبتو محکم میبندی که دیگه هیچکس پا توش نذاره...برای بار دوم اگر کسی پیدا شه که دلتو بلرزونه، که نسبت بهش یه حسِ مثبت داشته باشی، که فقط خودشو ببینی و با نفر قبلی مقایسش نکنی، میترسی! خیلی میترسی...چون تجربه ی تلخ داری.....
و روزی که آدمهایکبار برای همیشه از چشمانت می افتند ..مهم نیست نسبتشان چقدر نزدیک است یا چقدر دورمهم این است که تو تا ابد هیچ حسی به آنها نخواهی داشتو این آغاز یک راهِ طولانی ست .. !...
بند بند وجودم درد میکنددر نبودنتاین روزهاتازه میفهممکه قوی ترین مخدر دنیاچشمهایَتبود .....
دلم میخواست پیانو بلد باشم.دلم میخواست انگشتام بلغزه رویِ کلیدای ِسفید و مشکیِ پیانو و برات عشق بنوازم.میدونی، یه وقتایی واژه ها جواب نمیدن.هرچقدر بگم دوستت دارم هرچقدر بگم دلم تنگه بی فایدس.چون یه مشت حروف لعنتی ان که دستشون به هیچ جایی بند نیست.هرچقدرم سفت تو بغلم فشارت بدم طوری که صدایِ استخوناتو بشنوی بازم جواب نمیده.این حجم از احساس فقط کلیدایِ پیانو رو میخواد. فقط نواختن میخواد. فقط خوندن میخواد .. عشقت غمِ دیرینه ام ...