من از تبارِ خیالِ سوختهام، ای رب ز خاکِ خامش و رؤیایِ رفته در دیوار ز نسلیام که به پرواز دل سپرده ولی به خاک خورد، در این سطرهایِ بیتکرار قلم زدم به دلِ شب، که قصهای بنویس شبیه آنچه نیاید دگر به تکرار دلَم موزهست، پر از نقشهایِ خاکستر...