سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
چه زیبا بود خاکستر غرورم وقتی تو سردت بود ......
دوباره دریا دریا شکفتنِ آتشبه زیرِ خاکستر، اتّفاق می افتد...
گرمای سوزان آتش وسوسه ام کرد.در آغوشش گرفتم؛به خود که آمدم،خاکستری دیدممحصور در شعله های آتش،به خود می پیچد......
سادگی بَسه ،که عاشق تو بودممنی که، دِلواپسم ،گاهی حَسودمعَطر تو، اَلکل شده بویی ندارهرفتنت خاکسترِ ،این ته سیگاره بدون با رفتنت، حِسِت رو کُشتمخاطرات خوبتم ،با تو سوزوندمنه دیگه ،چشمای تو، واسم قشنگ نیستنه دیگه، قلبم واسه، اون روزا تنگ نیستمن دیگه آدمک ،حَوا نمی شمعاشق زمینی ،اینجا نمی شمنمیخوام دِلواپس فردا، بمونمدیگه عاشق نشم، تنها بمونمبرو تنهام بزارو زندگی کنبه هرکی خواستی، وابستگی کنتمامتم بده به اون کسی که...
هر شب آتش عشقتمیان دلم شعله می کشدو من در کوچه های خیالتبا آرزوهایم قدم می زنمو همراه پاییز می گریمای کاش لبخند روشنتبر آسمان تیره ی قلبم می تابیدو من نزدیک تر از پیراهنت بودمبه عطر جانت آغشته ام می کردیو آتش لبانت وجود یخ زده ام راخاکستر می کردمجید رفیع زاد...
لحظه هایم را به پایت سوزاندمآتش گرفتمآه از عمق وجودم شعله می کشیداما تو به جای آنکه باران شویسوختنم را تماشا کردیحالا خاکستری هستم از عشقکه تجربه ای شد تلخبرای تمام لحظه هایی کهبرایم شیرین بودمجید رفیع زاد...
خاکسترنشسته شعله آتش به پای خاکسترفقط بخاطر چون و چرای خاکسترفدای سوز دل پر شراره ای گردمکه خود زبانه کشد از ورای خاکسترزبان سرخ و سر سبزه می شود روزیپرند حادثه در ماجرای خاکستراجاق سرد زمان تا ابد نخواهد خفتاگر بنا شده آتش برای خاکستردمی که دود دلی سرگرفته تا خورشیدزمین چه چاره کند جز بلای خاکسترحکایت دل ما مرغ آتشین بالیستکه شعله ور شده از ماجرای خاکستربه ضجه های زمین مهلتی مهیا نیست مگر دوباره شود مبتل...
مثل آتش در آه یک خرمنمثل یک هرم زیر خاکسترعشق، مثل هزاربارگیِشعله ی سینه سوز می لولد...جلال پراذران...
یکی بود ،یکی نبود آرزوها همه خاکستر و دود ای که آتش زده ای رویا را دود در چشم خودت خواهد بود...
خسته ام اقا قاضی مثل هیزمی که خاکستر شده ولی بازم ازش انتظار دارن بسوزه :)...
فریاد زدم عشق و در یک آنخاکستر خویش را به باد دادم...
من به خود می گویم:چه کسی باور کردجنگل ِ جان مراآتش ِ عشق ِ تو خاکستر کرد؟...
چند نفر امشب دلشان آتش استخدا می داند؟!چند نفر پدرشان آتش نشان استخدا می داند؟! خدا دلش آتش نگرفتاز این آتشی که خاکستر شد؟؟؟و فرو نشست...
آنقدر بزرگ شدیمکه دنیابه حساب مان نیاوردهمیشه قرارمان در خواب هایپریشان بودتو چه می دانی طلبکارِ دنیا بودنیعتی چه؟!حالا برگشته ای از اتفاق چشمی کهتکان خورد و شانه هایی که افتادباور نکنخاک هر مرده ای سرد استهفت قدم که برگردیلا ب لای تمام دوستت دارم هاخاکستر می شوی....
چهار شنبه ها طعم تنفر میدهددرکنار رودی خشک ؛آن کلاغهای گرسنهکشان کشان ترا بردند به سمت صنوبرهای لختمن ماندم و خاکستر سیگارت و آن بوته های خار...
دیشب به خوابم آمدی بازیا من تو را در خواب دیدم؟فرقی ندارد.پس جاده ی بین من و توبی نهایتاما دوسویه است.پس شعله ای سرگرم کارو بار خود هستدر زیر این خاکستری که سال ها بر باد رفته است.دیشب به خوابم آمدی باز....
...بگذار بگردداین کره ی گرد مزخرفبه دور خودشو دور آن لکاته ی آتشینتا که خاکستر شود.بگذار بگرددما کار خودمان را بکنیماو هم کار خودش رابالاخرهمیرسد آن روز مکافاتکه هی بگردد دور ماو هی سرش گیج برود.هی سرش گیج برودهی غش کندبالا بیاورد دنیا راو از پیش و پسپس بدهدحکومت ها راجنگ ها رامرده ها را.آنقدر بگردد و پا بخوردغش کند از چپ و راستو بی افتد از پاو هی نفت گریه کندو ما ایستاده بر مداربا چک های ...
باختم هر چه کنار تو بدست آوردمبه طلا دست زدم بعد تو ، خاکستر شد...
عشق حقیقی هرگز فرو نمینشیند !روی هیزم سوخته را خاکستر میگیرد، ولی ستارگان تابناکیِ خود را از دست نمیدهند ......
در تنور سالهای دور تو، آتش من، هیزم هر دو، سوختیم آتش ِ زیر خاکستر شدیم باد بوزد، شعله میگیریم یکبار دیگر پر می گیریم...
سردش بود...دلم را برایش سوزاندم گرمش که شد،با خاکسترش نوشت خداحافظ !...
چشمهایت …چهارشنبه سوری آخر سالندتمام دوستت دارم هایم میان فشفشه ها گم می شودو تمام بوسه هایم دودچشمهایت آتشی به پا کرده استتا واژه واژه برایت خاکستر شوم روز چهارشنبه سوریت مبارک...
پایان ندارد غصّهزبانه میکشد دلم،خاکسترِ اجاقِ زندگی فریادِ خاموشیست....
میخندم به بادکه اغلب بیموقع میوزدمیخندم به ابرکه اغلب بر دریا میبارد .به صاعقه نیز میخندمکه فقط میتواند چوپانها را خاکستر کند !و میخندم به ...تا شاد زندگی کنم !من میخندم ،اما دنیا غمانگیز است واقعا غمانگیز است ......
برخی نمیتوانند زنجیرهای خود را بگسلند.با این وجود میتوانند دوستانشان را رهایی بخشند.باید آماده باشی که خود را در آتش بسوزانی؛اگر خاکستر نشوی چگونه میخواهی نو شوی؟نیچه | چنین گفت زرتشت...
آنکه میرود فقط میرودو آنکه میماند درد می کشدغصه میخوردبغض می کنداشک می ریزدو تمام این هاروحش را به آتش میکشدو در انتظار بازگشت کسی کههرگزباز نخواهد گشتآرام آرام خاکستر میشود...
آتشنشانان با حماسه آفرینی های خود در نبرد با شعله های خانمان سوز، جوانه های امید را از بستر خاکسترها می رویانند.هفتم مهر ماه روز آتشنشان گرامی باد...
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر آرام چون آتش در زیر خاکستربرگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارمبرگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم...
من و تو رود شدیم و جدا شدیم از هممن و تو کوه شدیم و نمی رسیم به همبیا شویم چو خاکستری رها در بادمن و تو را برساند مگر نسیم به هم.....