مادر نه خورشیدست که خانه را گرم می کند نه اسم فرشته ای عشق را برگونه ی فرزند بوسه می زند مادر یک زن ساده ی معمولی ا ست درد را می کشد بر پیکر کوچک زنانه اش تا کودکی لبریز شود از عشق سرشار شود از کیف نه تمام...
گونه ی زمین صدای بوسه ی باران، لالا یی است برای گوشم...
هوای آغوشت دیوانه ام میکند موهایم بد جوری بهانه دستانت را میگیرند کاش لااقل میشد فقط شب بخیر شبها را بگویی تا بخوابم لالایی ها پیشکش
برگ ها گوششان را سپرده اند به زمین یلدا آخرین لالایی اش را خواهد خواند
دوباره لالایی بخوان مادر کودکت سال هاست آسوده نمی خوابد بخوان مادر بخوان مادر...
تو تنهایی هاتُ بزار رو دوش من صدای تو لالایی میشه تو گوش من