پسربچه ای که عقب تاکسی نشسته بود از مادرش پرسید: «امروز اون قطار رو برام می خری؟» مادرش گفت: «نه مامان جون، امروز نه.» پسربچه گفت: «پس کی؟» زن گفت: «دفعه بعدی که اومدیم بیرون.» راننده از آینه نگاهی به زن و پسر کوچکش کرد، بعد گفت: «خانم اگه دارید...
مامان! کلافه اَم تک و تنها، بدونِ تو شاید خبر رسیده به گوشَت از این و آن امشب اگر دوباره به رؤیام آمدی دیگر نرو، تو را به خداااا پیشِ من بمان
یه مامان که همدم و پایه باشه مساویه با یه لشکر دوست و رفیق...
خواهر که داشته باشی یعنی خدا دیگه خیلی دوستت داشته که بهت یه مامان کوچولوی دوم یه رفیق مهربون و یه همبازیِ همراه داده
دیشب به مامانم گفتم منو بفرست خونه شوهر خودتو راحت کن گفت : اولا کسی از جونش سیر نشده بیاد تو رو بگیره...دوما حق الناسه ما خودمونو راحت کنیم دیگران رو ناراحت. عاشقتم ننه
مامان من معتقده شوهر میخوام چیکار روم نمیشه بهش بگم خودش شوهر میخواست چیکار؟
دختر مو مثل خودت تربیت کن همونقدر با حیا همونقدر نجیب همونقدر مهربون همونقدر دوست داشتنی... فدای مامان خوشگلش و دخترم بشم