متن محمد خوش بین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات محمد خوش بین
دردا که ز تو هیچ خبر از مهر و وفا نیست
افسوس که عشق تو به جزء جور و جفا نیست
از تو هنری غیر شکستاندن دل نیست
والله که چنین راه و روش در خور ما نیست
وقتی که دل از عشق تو سیر شد
اشک چشم ام از عاطفه تبخیر شد
میوه تلخ از همان روز نصیب ماست
که پدر با سیب عشق درگیر شد
زمین جای عجیبی ست که هر کس
تا قدم در آن گذاشت نمک گیر شد
کاش میشد آن روز که چشم...
عشق زیباست که سرت به زیر خنجر باشد
جان دهی در قدم یار تن ات بی سر باشد
همچو مجنون تو هم آواره ی صحرا شوی
عشق معنا شود آندم نفس دم آخر باشد
مثل فرهاد عشق تو شیرین تر از جان باشد
چه قشنگ ست تیشه در آن نقطه...
گرگ خطر گرفت ترا غذای توله می شوی
دنیای غم گرفت ترا هق هق گریه می شوی
مثلت مثل بره ای ست که با گرگ شد بزرگ
راه فراری نیست ترا آخر دریده می شوی
عاشقی از بسکه ویران کرد رویای مرا
مرگ آمد بپوشاند کفن دنیای مرا
قسمتم حسرت شد و دیدارت آیا می شود ؟
می شود ؟ بر من ببخشی ماه زیبای مرا
عقل و روحم را سکوت عشق به چالش می کشد
می کند پر عاشقی دیوانه شب جای مرا
عاشقی...
دوست دارم تنها شویم یک بوسه از لب ات کنم
تو را در آغوشم کشم آغوش خود حبس ات کنم
دوست دارم شیرین شوی شیرین تر از افسانه ها
تا شاه نشین قلب خود در قصه ها ثبت ات کنم
دوست دارم هر ثانیه اسم تو را نجوا کنم
پشت...
شب رسید ماه قشنگ پنهان نشو بیرون بیا
هم چو لیلا اکنون تو هم در بر مجنون بیا
روز گفتم بیا گفتی که خورشید پیش توست
رفته خورشید ماه من امشب کمی زودتر بیا
دل یکی ست دلبر دو تا کاش دو تا بود این دلم
هر دلی با دل...
شب شد و دلتنگ تو ام بغض تو مهمان من است
بس که شکستم از غمت سر در گریبان من است
آخر به زنجیرم کشید غم های بی تو بودن ام
سردست و یخ بسته تنم بی تو زمستان من است
هم به تو دل دادم و هم عاشق و...
شب رسید ماه قشنگ اکنون به آسمان بیا
همچو لیلی در بر مجنون به من مهمان بیا
روز گفتم بیا گفتی که خورشید تو هست
رفته خورشید از کنارم حالا نشو پنهان بیا
کنارِ خلوتِ یک جاده یک مرد
شبیهِ مرده ها افتاده یک مرد
خلاصه ماجرا از این قرار است ...
به یک فاحشه دل داده یک مرد
من کیستم چرا این گونه بی قرارم
قصه از عشق بیهوده در سینه دارم
من موج دردم یا که فریاد سکوتم
یا خسته از زنجیر و بند روزگارم
نه آغوشی ست که آغوشم بگیرد
نه یاری هست که چشمم را بگیرد
زمستان رفت بهار آمد من بی بهارم
نه دلدار...
خانه فریاد می کشد هر روز ریشه را از خاک می کشد هر روز
عاشق با غم معشوق خود بست به بست تریاک می کشد هر روز
می کشد با غم عشق سوخته را می برد با خود تو رها باشی
می برد تا پوچ تر از پوچ باشی در...
امشب از گونه ات بر من ببخش عشقم
دو صد تا بوسه تا فردا ببخش عشقم
ناز چشمت را خریدارم هر چه تو گویی
به من از کنج لب هایت ببخش عشقم
خانه فریاد می کشد هر روز ریشه از خاک می کشد هر روز
عاشقی در قراق معشوق اش با غم تریاک می کشد هر روز
می کشد با خود غم عشق خود می برد بعد از این تو رها باشی
می برد تا پوچ تر از پوچ باشی نقش ولگرد...
رفتی سفر گرفت ترا لبم به گل نمی رسد
نیستی و بدون تو شعر به غزل نمی رسد
آنقدر دوری از من دستم به تو نمی رسد
اشک چشم به پای نردبان توسل نمی رسد
پل بسته ام که بگذرم از آبروی رفته ام
دست از پل پوسیده آن طرف...
سر به سودای تو دارم که طوفان را نمی فهمم
آتش عشق تو در جان موج دریا را نمی فهمم
تو آن لیلای فردایی شب ما را نمی فهمی
من آن دیوانه شبگرد که فردا را نمی فهمم
تو چشمانت مرا سوزاند و خاکسترم حالا
شدم مجنون سرگردان که صحرا...
یادت هست بین مان نگاه ها حنجره بود
این سمت به آن سمت خیابان در گره بود
جای دیوار بلندی که هم اکنون بین ماست
فاصله بین من و تو در میان دو پنجره بود
عشق من سنگ دلی پای تو بودن غلط است
می کشی جان به تمنای تو بودن غلط است
در من اثر از عشق تو یک خبط مگو است
تشنه بر تابش پهنای تو بودن غلط است
ای شعر ترین سخت ترین قافیه دریاب
سوگند که غزل جای تو بودن غلط...
روزگاریست که صدایت به گوشم نمی رسد
تلخی و شهد لبانت به لبانم نمی رسد
در دو لبت بوی فراق داری و هیهات
مجنون توام بو به دلم نمی رسد
در جفاکاریت فرو رفته ترینی
این ذات جفاکار به ظاهرم نمی رسد
چشمان تو یک کشف پر از دغدغه باشد...
جان من سنگدلی ، عاشق به تو بودن غلط است
می کشی آخر ، جان به تمنای تو بودن غلط است
در وجودم اثر مهر تو یک خبط مگوی است
تشنه ی تابش پنهان تو بودن غلط است
ای شعر ترین ! سخت ترین قافیه ! دریاب
سوگند به غزل...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن پای توست
باعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توست
حضرت احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیر
لحظه دیدار مان با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیر
سرباز تو در دوره آموزش ام قابل دیدار خدا...
ساقی مستان تویی مستی هفتاد و دو تن پای توست
باعث مستی تویی دست و سر و پا و بدن مست توست
ای خدای احساس عشق در دل گودال تپیدن بگیر
لحظه دیدار مان با خدا خبط مرا رو به ندیدن بگیر
سرباز تو در دوره آموزش ام قابل دیدار...