پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تا سایه ای چون تو مرا بالای سر باشدزیر سرِ شب های من باید سحر باشدمن با تو فهمیدم به جمعیت نیازی نیستگاهی جهانت می تواند یک نفر باشداز هیچ طوفانی در این عالم ندارم باککوهی شبیه تو پناه من اگر باشدکم کرده ای از جرعه های دلخوشی خودتا جام خوشبختی من لبریزتر باشدتوصیف خوبی های تو باید فقط یک بیتآری همینگونه مفید و مختصر باشد《شاید خدا روی زمین جایی میان ماستشاید که نام مستعار او پدر باشد》...
سلام حضرت احساس ! یار دلبندم ! دلیل حال خوشم ! عشق بی همانندم ! خبر نداری از احساس من ، نمی دانی... از اینکه یار تو هستم چقدر خرسندم به قبله ی چه کسی جز تو رو کنم وقتی... به رسم دین محبت تویی خداوندم به سرزمین دلم تا تو حکم می رانی طناب غصه نخواهد کشید در بندم میان بیشه ی عشقت شدم من آهویی که پنجه های تو هرگز نمی خراشندمچنان دلم به تو قرص است شیر اهلی من ! که روی زندگی ام با...
دوست دارم رد شدن از کوچه ی پاییز را دوست دارم این دل انگیزِ ملال انگیز راآسمان سرخ است چون جام شراب و ابرِ مست بر زمین می ریزد این پیمانه ی لبریز را خاطرات مرده سر از سینه بر می آورند تا ببینی پیش چشمت روز رستاخیز را برگ ها خود را می اندازند زیر پایمان تا بفهمانند با خواهش به ما یک چیز راوقت تنگ است و به روی عشق در باید گشود دوست دارم با تو من پاییز را پاییز را...
از هر کسی که خاطره دارم پرید و رفتدل دست هر کسی که سپردم برید و رفتبادام چشم های مرا بی خیال شدتنها انار سرخ لبم را مکید و رفتمن دل نداشتم که به او نه بگویم واو التماس دست مرا هم ندید و رفتحاشا به غیرتش که دم رفتنش مراراحت سپرد دست رقیب جدید و رفتصد شاخه گل برای نگارش خریده بودیک شاخه گل برای من اما نچید و رفتآنقدر گفت و گفت حسابت از او جداستتا عاقبت شبی به حسابم رسید و رفت...
وقت رفتن چشم در چشم عزیزانت بدوز فک کن با خود که شاید این نگاه آخریست...