پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
موهایت را ببند!این فصل به بادهایش معروف است،دل منبه هوایی شدن.......
شب به شب از میان پلکم دردمیزند بر هم عمق خوابم رامن که عادت به روز بد دارمپس بده پس قرار و تابم راهفته و ماه و سال و قرنی شدمن هنوزم اسیر موهایتطرح لبخند روی لب هایتلحن زیبای گفتگوهایتلاله و سوسن و گلایل هاپیش چشمم یکی یکی مردنبس که از جبر و غربت و سرماسیلی از چرخش زمان خوردنواژه هایم تلو تلو میخورد(یک نفر از سه نقطه ها رد شد)حال و روزم میان گرداب است(بند آخر سناریو بد شد)من که فرزند احتمالاتمیک خ...
من یقین دارم در پس هر سیاهی خورشبد پیدا میشود کافی است تو موهایت را از چهره کنار بزنی...
باد اگر بودم از میان گندم زار ها و چنارها از میان شاخ و برگ ها و چمن زارها ، سراغ موهایت می رفتم سراغِ دامنت ، روسرے ات ، چادرِ گلدارت ....
موهایت را باز کن...دامن تکان بده سال هاست بهار کار خودش را درست انجام نمی دهد!...
منظومه ای میان ماستچشمان تو مهرچشمان من سیارهبر مدار تو می چرخمتابی به موهایت بدهیطوفان خورشیدی اتتمام مرا به باد می دهد...
تو فقطموهایت را ببافشعرهایِ منیک به یکصَف میکشندتو اَمر کنمن چهار پایه راخواهم کشید...
صبح شده...موهایت انگور داده اند...خورشید...از لای خوشه ها سَر می زند...شکر خدا...امروز هم زنده ام...که بگویم : دوستت دارم ... ️️️...
موهایت . . .عاشقانه ترین . . .رویایی بود که بافتم . . ....
سمی کشنده جای موهایت به دستمدادی که همراهم فقط سیگار باشداز شانه و آغوش تو خیری ندیدمپس سر همان بهتر که بر دیوار باشد....
و از بین تمام روسری هایت باد را بیشتر از همه دوست دارمبه موهایت می آید! ️️️...
.هر شب در گوشِ توعاشقانه ترین شعرها را می خوانمو خاطراتم یک به یک پاک می شوند در طعم لبهایت عطرت را ،از میان امواج موهایت تا مرز ناهموار گردنت حس می کنمو برای هم آوا شدن در آواز ِ نفستچند نقطه کافیست.... ️️️...
لای موهایتتنها نُتی ست که اگر به دستم برسدتمام موسیقی های عاشقانه یجهان را با آن می نوازم.....
لای موهایت تنها نُتی ستکه اگر به دستم برسدتمام موسیقی های عاشقانه ی جهان را با آن می نوازم! ️️️...
فراموش نکن که زمین از لمس کردن پاهای برهنه ات لذت می برد و باد مشتاق بازی کردن با موهایت است....
روزگارم را هممثل موهایتسیاه کرده اى…اما چراروزگارممثل تو زیبا نشد؟...
همیشه که این جور پیچ و تاب نخواهد داشتبد نیستگاهی هم دستی به موهایت بکشیبهار که رفتن اسفند وآمدن فروردین نیست!بهار یعنیجای بوسه های مردیکه تو باشی...
چه نقاش ماهری است فکر و خیال وقتی که دانه دانه موهایت را سفید می کند......
از هجوم عطرتخیالم رهایی نداردکه هر لحظه تو رااز هر جای شهربه اتاقم می کشمبه گل های پیراهنت پیله می کنمتا پروانه ات باشماز اینجای شعر دیگردر حال خودم نیستموقتی به لبان شیرینت فکر می کنمضربان های قلبم محکم تر می کوبدمست می شوموقتی از باغ عریان تنت می نویسمموهایت می پیچد دور دستانمو قلمم را زمین می اندازدببین من راچگونه گرفتار کرده ایکه از این فاصلهدچار باور شده ام...
حسادت می کنم با هر که دستش لای موهایتحسادت می کنم حتی به این موگیر ها، تل ها...
چقدر بگویمموهایت را ببنددلم را باد دارد میبرد....
همدیگر را لو بدهیممن، دستهایم تو، موهایت راآنها هم انگشتان اشاره شان راتا:همه چیز عادی شودموهایت در بادهادستهایم روی شانههایتبوسههایمان پشت انگشتهاآنقدر توی خیابانها بلند بخندیمکه:گنجشکها روی سیمهای برق بنشینندسنجاقکها به شهر بیایندلاک پشتها آسفالتها را به دندان بگیرندهمدیگر را لو بدهیمتو چادرت من کفشهایم را...
تو زیبایی و تغییر ناگهانی موهایت برای زندگی لازم است تو به زیبایی دنیا دست می بری می دانم این خاصیت فصلهاست...
یک شب کههزار شب نمیشودگره بزنسیاهی موهایت رابه سیاهی شبماهم شو...
دلم می خواهد موهایتمرا بپوشاندبا نقشه ی سرزمین های جدیدتا هرجا که می رومبه زیبایی موهای تو باشم...