شنبه , ۲۹ دی ۱۴۰۳
یک قدم تا اذانِ گلدسته هاوقتیخوابِ عطرِ تنت دیدمدانستمپیراهنی، شهید خواهد شد ...«آرمان پرناک»...
خالی نمیشودریه هایم از عطرتحتی وقتی باران میزندتازه عطر خاطراتمان جولان میدهد...
• صداتو بردی بالا تو• رو من ک عاشقت بودم• دلم سوختش واسه قلبم• واسه این صبر بیهودم• • صداتو بردی بالا تو• مگ من چی ازت خواستم؟• چی بودم من واست عشقم؟• توبودی اونکه میخواستم....:) • چشامو بستم و رفتی• نفهمیدی چه دلتنگم• نفهمیدی واسه چشمات• دارم با دنیا میجنگم • برو دردونه ی قلبم• خیالت راحتِ راحت• بازم خواستی بیا پیشم• نشستم پیش این ساعت • نگه میدارمش حالا• رو اون لحظه که تو میری• میدونم برمیگردی باز•...
منقرن ها پیشدر بهشت گمت کرده بودمرد عطرت را دنبال کردمبه دنیا آمدمهانیه:نویسنده کوچک...
نه عکس هایت خاطره شد،نه حرف هایت!اما ،،،\بوی عِطرت\همیشه با من ست!...
یک نفس عمیق! آرام نشدم ، هیچ...بوی عطرت مجدد پیچید داخل خاطره ها • ͡•نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده...
عکست را در دل ،عطرت را در جان ، ویادت را در قلبم، انباشته ام و چهره ات را در وجودم کاشته ام تا بر دهد و تمام شهر را از بوی تنت پر کند...حجت اله حبیبی...
اُفتاده به خُمره نِگهت گشته شراب،ناب بُردی ز منِ عاشقِ دیوانه،تب و تابیک دَم بِنشین مست شَوَم از تو و عطرتهیهات من و آه من است، پیرهنِ مهتاب...سمیه صفرزاده (مستوره)...
.هر شب در گوشِ توعاشقانه ترین شعرها را می خوانمو خاطراتم یک به یک پاک می شوند در طعم لبهایت عطرت را ،از میان امواج موهایت تا مرز ناهموار گردنت حس می کنمو برای هم آوا شدن در آواز ِ نفستچند نقطه کافیست.... ️️️...
تو کنارم باشیمن عمیق تر نفس میکشمکه تمام عطرت سهم من باشد ️️️...
پر کن گوش تمام پروانه های شهر را از عطرت ، دلم میخواهدهر صبح که بیدار میشومبوی تو دنیا را برداشته باشد ......
برادر جانم... دلم که تنگ میشود چشمانم را میبندم...عمیق نفس میکشم...حالا امواجی از تو را در دریای خیالم حس میکنم...عطرت... آغوشت... خنده هایت...چشم هایت...مهربانی هایت..حتی اخم هایت...همه ی باتو بودن ها مانند نوار فیلمی از پشت پلک هایم میگذرد...و من تورا بارها وبارها بیمارگونه در خاطرم مرور میکنم...اکنونحس میکنم قلبم کمی ارام تر شد......
بوی عطرت که شنفتم به لبم جان امدمنم ان گل که نچیدی و زمستان امد......
گفته ام بعد آخرین نفس قطره ای آب نریزند برمن تا که عطرت تا که بویت تا که آن خاطر رویت نرود از پیکرم گفته ام من گور را گشاده شو تنها نیایم سویت......
بوی عطرت که شنفتمبه لبم جان آمدمنم آن گل که نچیدی وزمستان آمد......