پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مات می شویم در قابی عبوس با روبانی سیاه،فردابه غبار سپرده می شویم....
انگشت به دهان مارهای افعیدر اقیانوس بی کرانعقرب های سیاه همراه غرب زدگی های کفتار ........
سیاهِ دلنشین!ای شب!از لباس ِپولک دوزی اتستاره می چینمو می چسبانمبه آجُرِ روزهایِ شب گونه ام ....
چمدان بسته دراین آبادیسکوت شب همراه جعبه سیاه...
امروز زندگی..روغنی و سیاه است..ببین و برو......
مداد رنگی هایم،رنگ به رنگ می کشم بر کاغذ...مداد سیاه می خندد!آه،،،دنیا به اندازه کافی سیاه ست، -- از تو بیزارم... رها فلاحی...
با سیانوری که چشمانت در رگ هایم حل میکند به زندگی سلام میکنم، در موج های سیاه چاله ی چشمت رها میشوم و اثبات میکنم –سیاه– امیدبخش ترین رنگِ تاریخ است؛ اگر در رویِ تو ببینَمَش👀🖤👤مأوا مقدم...
اِنقد به فکر رنگی کردنِ دنیاش بودیکه نفهمیدی دنیای خودت چطور سیاه شد...
آسمانرانهای خونی اش را باز می کند.ابرها می روندچکه کنان به سمت غروب... پخش می شود روی سطح افق، لکه ای بزرگکوه ها سیاه می شوندزنی، پشت قله ها ته کشیده است.......
روزگارم را هممثل موهایتسیاه کرده اى…اما چراروزگارممثل تو زیبا نشد؟...
دیگر امیدی به دیدن ات نیستشهر را قرنطینه کرده اند آفتاب نورش را مضایقه کردهو سردی خراشنده ایپوستِ دل را می کاود!بیماری بسیار مهلک استآناننمی یارند چسباندن تصویر مرده گان بر دیوار شهرکه مخمصه ی دوران سخت در پیش استاز این سوی دنیا تا آن طرفرقت ملال و مرگگریبان چاک کرده استچه تو پوست ات سفید و چه زردبرای همههمه چیز سیاه است و سیاه!!دیگرامیدی به دیدارمان نیست..برای ما که نه غاری داریمتا بخزیم در آنونه خواب...
رنگ واقعی دنیارو فقط نابیناها میفهمن!تاریک و سیاه......
انقد به فکر رنگی کردن دنیاش بودمکه دنیای خودم سیاه شده!!....
تمام دنیا را سیاه و سفید دوست دارم به جز تو که رنگی ترین اتفاق منی️️️...
شب هنگام به کنارم بیاتا گیسو بافته های شعرت رابا لبهایم بگشایم!آنگاه بگذار در کهکشان چشمانتبا ساز نوازشکبوتر قصه ی رویای ذهنم رابه خانه سپید دستهایت برسانم!و نوازش دستهایم بر گیسوان شعرهایتآرامشی را هدیه خواهد آوردکه در آرزویش بودمدر زیر سیاهی بالهایکلاغ های سیاه و سپید!...
آه، ای پر طاووس!رنگینه ی شگرف!از من فاصله بگیرکه آهم سیاه می کند، سیاه!...
کتاب خواندن در پاریس حسابی حرص آدم را در می آورد . هر کس را می بینی ، یک کتاب در دست دارد و تند تند مشغول مطالعه است . سن و سال هم نمی شناسد ، سیاه و سفید و مرد و زن و بچه هم نمی شناسد . انگار همه در یک ماراتن عجیب گرفتار شده اند و زمان در حال گذر است . واگنهای مترو گاهی واقعا آدم را یاد قرائت خانه می اندازند ، مخصوصا اینکه ناگهان در یک مقطع خاص کتابی گل میکند و همه مشغول خواندن آن می شوند . . . فضای پاریس هیچ بهانه ای برای مطالعه نکردن باقی نمیگ...
تراشیدمتا رنگ دهمبه صفحه ی سیاه زندگیمداد رنگی...
هر رنگی که می خواهی باش حتی سیاه! ولی یکرنگ باش....
هر لحظه تمام آرزویش را دادزیبایی ظاهری رویش را دادتا من برسم به هر کجایی/ مادرتا رنگ سیاه تار مویش را داد...
روی موهای قشنگتیه گل بنفشه بگذاررنگهای سیاه و ماتوهمه از تو خونه بردارچشاتو قاصد راه کنواسه لحظه رسیدنبا ترنم یه آهنگخستگیمو بگیر از منگلهای پرپر و بردارمن اونا رو دوست ندارمبا خودم من گل مریمیه سبد برات میارم...
دنیای تو رنگارنگ است ودنیای من سیاهولی یک رنگیه من بههمۀ دنیای تو می ارزد...
من و دنیا همدیگر را رنگ می کنیممن با مداد سیاه / دنیا با مداد سفیدمن روز های اونواون موهای منو...