صبح است و خورشید با انگشتان طلایی می کوبد بر پنجره ات ؛ بیدار شو! بگذار زندگی از دریچه ی چشمان تو آغاز شود...! ️️️
نَفَس هایت را ...️ قطره،قطره بچکان روی لبم من آن گیاهِ تشنه ام که از راه بوسه های تو زنده مانده ام!
لب های تو برای خنده و بوسه و عاشقانه حرف زدن آفریده شده است پس بخند و ببوس و بگو عاشقانه ترین حرفهای جهان را..
ای عشقت ، آذوقه ی روزهای سرد من ! تمامِ زمستان را با دوست داشتنت سر می کنم ؛ واژه واژه هیزم می ریزم ، نمی گذارم ، نمی گذارم ، آتشِ این شعرها خاموش شود...!️
عشق تو مثل هوای دم صبح میمونه تازه ام می کند ! کافیست کمی تو را نفس بکشم کافیست ریه ام را از دوست داشتنت پُر کنم...
آغوش تو بهار است ؛ سبز می کند طبیعتِ تنم را گُل می دهد گونه ام وقتی می پیچد پیچکِ دست هایت دورِ تنم...
تو گناهی ساده هستی و من معصومانه به تو مرتکبم
از من چیزی جز تو باقی نمانده ! به خودت اینهمه آزار نده...
هزار خاطره هم هیزم بشود گرم نخواهم شد... مثل برف روی لحظه هایم نشسته ای ...آب هم نمیشوی!
تا شهریور روزهای سبزش را در تقویم ، میگُذرانَد ، تو هم بیا...! میترسم ورق ، برگردد ؛ روزگار ، آن روی زردش را زودتر نشان بدهد، وَ تو هنوز راهِ رفته را کوتاه نیامده باشی ! بیا که بادها دستِ فصل ها را خواندهاند و خبر از پاییزِ...