سُجودِ زاهدان و عشق بازان فرق ها دارد چه نسبت سر به خاک افکنده را با خاک بر سرها؟
دریغ از تو که در آرزوی غیری تو ...
حسرتِ رویِ توام تا دمِ مردن باقی ست...
تنهایی ام به طرز عجیبی شبیه اوست در عین اینکه نیست ، کنارم همیشه هست
ترسم مجال گریه نیابم به روز حشر امروز هم به نیت فردا گریستم
هر شَبی روزی و هر روز زوالی دارد شب وصل من و معشوقِ مرا آخر نیست
شاید بشود نامی جز نام تو پیدا کرد اما به دلم هرگز جز نام تو ننشیند
زاهدی دست به گیسوی رهای تو رسانْد عاشقی گفت که از عالم بالا چه خبر...؟!
مهر در سجاده ام پنهان بماند بهتر است کفر ما در سایه ی ایمان بماند بهتر است عشق و رسوایی خطر دارد زلیخای عزیز یوسفت در گوشه زندان بماند بهتر است در دلم نفرین و بر لب آفرین دارم ولی ماجرا بین لب و دندان بماند بهتر است بعد از...
در تجارت، ایدۀ سنجش کاری که انجام می دهی و توجه به معیارهایی همچون رضایت مشتری و عملکرد، شما را به موفقیت می رساند.
شاید چیزها برای آنهایی که صبر می کنند از راه برسند، ولی فقط چیزهایی که توسط افرادی که عجله می کنند باقی مانده است.
آماده باش مقصد ما در سفر یکی ست سرهایمان جداست ولی بال و پر یکی ست این ها برای کشتن ما صف کشیده اند از هر کجای دشت بپرسی خبر یکی ست دار و ندارمان همه در بین خیمه هاست آتش که شعله ور بشود خشک و تر یکی ست...
هر کسی را همدم غم ها و تنهائی مدان سایه دنبال تو می آید ولی همراه نیست
تا که شب رنگ دو چشمان سیاهت را بدید این بساط مشکیش را جمع کرد و زود رفت
یک دشمن سر سخت شدى یار قدیمى چون شاخه درختى که به تدریج تبر شد
به کجا کشانده ای تو دلِ کافرِ پُر از عشق نه وضو نه قبله دارد هوسِ نماز کرده
هر که قدری شاد می گردد به بالا می پرد بس که بر روی زمین خرسند بودن مشکل است
گر چه دور خانه ام صدها نگهبان داشتم باز با غم رفت و آمد های پنهان داشتم گرچه تنها حربه ام اشک است حالا ، یک زمان در نگاهم جنگجوهای فراوان داشتم... از همان روزی که آدم سیب را از من گرفت پا به پایش در دل تاریخ جریان داشتم.....
عاشقی کار قشنگی نیست وقتی عقل هست من بدم می آید از این پندبعضی وقتها!
خوش تر از نقش توام نیست ، در آیینه ی چشم
بیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیم راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است
عیدِما تنها همان یک لحظه دیدارتو بود مابقیِ عُمرمان درجستجویِ دل گُذشت
همین که حوصله شعر خواندنی داریم غنیمت است در این روزگار بی برکت...
زمین از آمدنِ برف تازه خشنود است من از شلوغیِ بسیارِ ردّپا بیزار...