پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
میخوام برات نامه بنویسم شایدهیچ خبری نداری ازحال وروزم اگه خبرداشتی حتما میومدی دیگه یه سر به این دل شکسته ی ما میزدی میخوام بهت بگم از وقتی نیستی تمام شبا صبح نمیشه خیلی وقته که چشام خواب نداره میخوام باهات دردودل کنم اخه میدونی خیلی ساله که نشستی پای حرفام شاید بگی دیوونم اما یه دنیا باهات حرف دارم میخوام بهت بگم چقدر دوست دارم میخوام بپرسم هنوزم قشنگ میخندی؟ازهمون هاییکه وقتی میخندیدی دلم میریخت زمستونا وقتی سرده کیو بغل میکنی که گرمت بشه؟ کی ...
هردفعه که به گوشیت زنگ زدم اشغال بود میگفتم حتما داره حرف میزنه نگو دلت جای دیگست و من خبرندارم دوروز ازت هیچ خبری نداشتم دوروز تموم شب وروزم یکی شده بود گریه میکردم اشک میریختم ولی تو نبودی که بغلم کنی و بگی گریه نکن من هستم ازهرجایی که خواستم بهت پیام بدم دیدم بلاکم باگوشی یکی دیگه نگاه کردم دیدم واسه همیشه برای یکی دیگه شدی دیدم روپروفایلت عکس خودتوکناراون گذاشتی هیچ کاری نتونستم بکنم دیرشده بود دیرفهمیدم که چه بلایی سرم اومده دیرفهمیدم که این...