پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ساقه ی لادن در باد،وصیت نامه می نویسمبدونِ رازهایم...
قسمتی از وصیت نامه گابریل گارسیا مارکزاگر برای لحظه ای خداوند فراموش می کرد که من پیر شده ام و به من کمی دیگر زندگی ارزانی می داشت، شاید تمام آنچه را که فکر می کنم بازگو نمی کردم ، بلکه تأمل می کردم بر تمام آنچه که بازگو می کنم. چیزها را نه بر مبنای ارزش آنها که بر مبنای معنای آنها ارزش گذاری می کردم. کم می خوابیدم. بیشتر رؤیاپردازی می کردم، در حالیکه می دانستم که هر دقیقه ای که چشمانمان را می بندیم، ۶۰ ثانیه نور را از دست می دهیم. به رفت...
برای زیستن هنوز بهانه دارممن هنوز می توانم به قلبم که فرسوده استفرمان بدهم که تو را دوست داشته باشدبه قلبم فرمان می دهممیوه های زمستانی را برای تابستان ذخیره کنندتو در تابستان از راه برسیسبدهای میوه را که وصیت نامه من استاز زمین بی برکت و فرسوده برداریاز قلب بیمارم می خواهم تا آمدن تو بتپد...