پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
راهی میان بُر از پاییز تو تا پاییزِ من، خار تکیه گاهِ گُل...
سرانجام این ابرجایی خواهد بارید ،آنجا که تو هستییا اینجا که منهر دو تسلیمِ تقدیر...
همه در رویا گذشتاز سیاهی تا سپیدی موهایمحالا تا بهار درخت ها هم بین خودبرف را تقسیم می کنند...
حالا که ابرِ سیاه باران شدمی گذارم بمانند رخت ها بر بند،آن شالِ سُرخ و دامنی با گلهای زنبق تن خوابی از گیپور و ملحفه ای به رنگ آسمان، می دانم تمام شب همراهِ عطر تو قطره قطره می چکند در انحنای تنم و سرانجام جایی دورتر یکی می شوند تا پای تاکی خزان دیده...
تاکِ خانه ی پدری، پیچیده اینجا و آنجا سبز واریسِ ساقِ پاهایم...
مرا از یلدا چه نصیب؟سرخ تر از این که نمی شودلب های نبوسیده...
حتی پاییز هم برگ به برگدل دل می کند برای رفتن،ببین کجای جهانکدام سینه سرخ هنوزجفتش را نخوانده...
انارهای خندان ، آنچه باغی متروکبه پائیز دادهامسال هم از میانِ دروغ هایش چند تایی سوا می کنم برای باور کردن...
وقتی غروب زود می رسدکسی از جایی دور نِی می زندو زمزمه ای نزدیکتر، می نشید جایی میانِ پیچ و تاب موهایماما هر چه نگاه می کنم آنسوی پنجره ، چنارها بی برگ!سالهاست از فصل کوچ گذشتهومن در کالبدم جا مانده ام،حالا گرمایی نیست...سرمایی هم!دیر زمانی است مهتاب خلوتِ خانه را پُر کردهمگر نه این که آتش، با آتشی دیگر روشن می شود؟!پس بیا و این پاییزواژه های دلنشین بگوو در بهایش بوسه بخواه!وقتی غروب زود می رسدتو را نزدیک تر م...
سرانجام این عشقپیشکشِ رازهایت شد،ای ابرهای سرگردانحالا وقتِ باریدن استبر آفتاب گردان ها...
سیبهاى پا درختی،هر پاییز کمى سرخ ترلبهاى رُژ زده ام...
بدونِ فال رازم را فاش می کند،سُرخ ترین انار...
امشب از نگاه تو بندی با موهایم می بافم،مثل آفتاب که رفتهاما هنوز پرتوِ سرخشگوشه ی ابری تیره...
روز عشاق ،امروز هم سگِ همسایهشاشید بر بوته ی رز...
ساقه ی لادن در باد،وصیت نامه می نویسمبدونِ رازهایم...
در انتظار کَسی،قاصدک از تار عنکبوتمی دهم به نسیم...
حالا که مُرداد استبیاویز پِچ پِچی از دهانتبر آن لاله که دیده نخواهد شد،سرخ چون داغی بر بالِ این پروانه در بندِ زنجیری سرد...