راهی میان بُر از پاییز تو تا پاییزِ من، خار تکیه گاهِ گُل
سرانجام این ابر جایی خواهد بارید ، آنجا که تو هستی یا اینجا که من هر دو تسلیمِ تقدیر
همه در رویا گذشت از سیاهی تا سپیدی موهایم حالا تا بهار درخت ها هم بین خود برف را تقسیم می کنند
حالا که ابرِ سیاه باران شد می گذارم بمانند رخت ها بر بند، آن شالِ سُرخ و دامنی با گلهای زنبق تن خوابی از گیپور و ملحفه ای به رنگ آسمان، می دانم تمام شب همراهِ عطر تو قطره قطره می چکند در انحنای تنم و سرانجام جایی دورتر یکی...
تاکِ خانه ی پدری، پیچیده اینجا و آنجا سبز واریسِ ساقِ پاهایم
مرا از یلدا چه نصیب؟ سرخ تر از این که نمی شود لب های نبوسیده
حتی پاییز هم برگ به برگ دل دل می کند برای رفتن، ببین کجای جهان کدام سینه سرخ هنوز جفتش را نخوانده
انارهای خندان ، آنچه باغی متروک به پائیز داده امسال هم از میانِ دروغ هایش چند تایی سوا می کنم برای باور کردن
وقتی غروب زود می رسد کسی از جایی دور نِی می زند و زمزمه ای نزدیکتر، می نشید جایی میانِ پیچ و تاب موهایم اما هر چه نگاه می کنم آنسوی پنجره ، چنارها بی برگ! سالهاست از فصل کوچ گذشته ومن در کالبدم جا مانده ام، حالا گرمایی نیست...سرمایی...
سرانجام این عشق پیشکشِ رازهایت شد، ای ابرهای سرگردان حالا وقتِ باریدن است بر آفتاب گردان ها
سیبهاى پا درختی، هر پاییز کمى سرخ تر لبهاى رُژ زده ام
بدونِ فال رازم را فاش می کند، سُرخ ترین انار
امشب از نگاه تو بندی با موهایم می بافم، مثل آفتاب که رفته اما هنوز پرتوِ سرخش گوشه ی ابری تیره
روز عشاق ، امروز هم سگِ همسایه شاشید بر بوته ی رز
ساقه ی لادن در باد، وصیت نامه می نویسم بدونِ رازهایم
در انتظار کَسی، قاصدک از تار عنکبوت می دهم به نسیم
حالا که مُرداد است بیاویز پِچ پِچی از دهانت بر آن لاله که دیده نخواهد شد، سرخ چون داغی بر بالِ این پروانه در بندِ زنجیری سرد