سکوت در تهی..
دور از اسم ها و شکل ها..
آبیِ دریا......
رگبار سحرگاهی؛/
به دور خود می چرخد/
خروس بادنما
پرویز مخدومی...
امواج دریا..
به زودی رد پاها..
از بین می رود......
شب از راه رسید..
این درخت صنوبر..
آواز می خواند......
خودم را کشتم..
آخر حرف زد شقایق..
باد مجبورش کرد......
واقعا سخت است..
زندگی با لک لک ها..
برای گوزن......
شکوفه را چید..
در موی دختر گذاشت..
لبخند بهار......
همان سهره است..
همبازی کودکی..
روی شکوفه......
در حیاط ما..
باز هم جشن گرفته اند..
این جیرجیرک ها......
این آفتاب داغ..
گربه های گرسنه..
نیمکت کثیف......
باران شدید..
شما سرپناه دارید..
بیچاره درخت......
زیلو بر چمن..
دفترم بر روی آن..
نگاه به انار......
میوه می دهد..
این درخت گلابی..
بدون خواهش......
هوای ابری..
سبز پر رنگ و کم رنگ..
قرمز شفاف......
شبنم روی گل
گل در دستان تند باد
مراقب باشید...
چه رنگی دارد
آلوچه ی جنگلی
هم ترش هم شیرین......
باد زمستان
چترها فرار می کنند
من مات شده ام...
به آرامی رفت
و رود به پایش افتاد
سنگ او را می زد...
تو هستی خوب است
شعر گفتن نمی خواهد
غزال زیبا...
باران می بارد
و دانه های انار
در شب یلدا......
چشم خود را بست
چه آرامشی دارد
گنجشک بر زمین...
بادها می خواهند
باران را بیاورند
ماهی می رقصد...
هوا تاریک شد
آن گوشه حرف می زنند
قایق و دریا...