متن پروانه فرهی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پروانه فرهی
باید رفت
باید خفت
باید کمی بی فکر شد از
فکری که مارا مجنون کرد و
خود خفت.
پروانه فرهی (پرر)
۱۴ تیر ۱۴ صفر ۱
می خواهم تورا بنویسم
اما نمی شود که نمی شود
آخر نوشتن برایت کم است !
نگاهت
صدایت
عشقت
مهرت ووووو
را چگونه به قلم در اورم که جایی برای . . ......نباشد؟
پروانه فرهی(پرر)
عشق که کهنه می شود اَلو می گیرد
گاهی بوی نا می گیرد کهنه اش... اما هنوز لطیف است
گاهی یواشکی می آیم صندوقچه ی پراز عاطفه
و احساس و خاطره و عشق را که با عقل تو اَمان بود را بازش می کنم تا هوایی بخورد
با بوی نا...
تو آخر
چشم هایت می کُشد مرا
راز زنده بودنم
چشمان خمارت بود
خمار شدم از دیدن روی چو ن ماهت
عشق نفس کشید ،غمزه خرید
از نگهت !
پروانه فرهی( پرر)
می زند چنگ بر دلم
این هوای لاکردار
گاه ابر می شود
نمی بارد
گاه ستاره باران است
ولی
ستاره پنهان است
پروانه فرهی(پرر)
گاهی برای رسیدن به خود
از خود باید گریخت
وگاه باید فنا شد تا به خود رسید
پروانه فرهی(پرر)
گفتا لب تو چیست
گفتم خندان
گفتا ابر گوشه ی چشمانت؟
گفتم غبار دل
گفتا می بارد؟
گفتم ، اگر تو بخواهی می بارد
می زداید
آری اگر تو بخواهی !
پروانه فرهی( پرر)
خدا نیز غمگین است
از این روزهایی که بر ما می گذرد
زمین خسته
آسمان گریان
مردم زار و نزار
بس است دیگر بس!
خدا از شادمانی امان شاد واز
اندوه امان اندوهگین!
زمین ، توان اینهمه عزیزِ ازدست رفته را ندارد که در خود جای دهد، بس است دیگر...
بگو آن عشق چه شد
بگو آن عشق کجاست
تَلی خاکستر شد ،رفت به هوا؟!
عطشش ،کو کجاست
کو پس حرارتش
دود شد رفت به هوا
کو پس خاکستر آن ؟!
آخ!
از دیروزم که بدیدم امروز
پروانه فرهی(پرر)