تلخ دارد زندگی بر ما دلِ خودکامِ ما...
ساز بی آهنگم و یکسر نوایم خارج است... همدانی
چه خواهش ها در این خاموشی گویاست نشنیدی؟
یک لبش جان می ستاند ، یک لبش جان میدهد...
بی تو زنده ام یعنی مرگ بی اجل دارم..
یک شب لبان تشنه ی من با شوق در آتش لبان تو می سوزد…
هر که محرابش تو باشی ؛ سر ز خلوت برنیارد...
مددی! که نیم مستم. بده آن قدح به دستم…
تا فراموشی به خاطرهاست در یادیم ما
وجودم از تمنای تو سرشار است...
وقت آن که دل رفته به ما بازآری...
هر کجا هست غمی دربه درِ خانه ی ماست... _نیشابوری
أراک فأنجو مِن المَوت... می بینمت و از مرگ نجات پیدا می کنم...
تو را که گفت که من بى تو می توانم بود؟ ای
در رکاب باد چون برگ خزان افتاده ایم ...
که آتش را کسی چندان که کاود، بیش تر سوزد مشهدی
مرحمت کن، گاه گاه از خویش غافل کن مَرا...
جان به جانان همچنان مستعجل ست..
مرا به نیم نگه می توان تسلّی کرد...
بی تماشای تو با اینهمه غمها چه کنم؟
چیزی که مرا به زندگی بندد نیست...
گر از تو خموشم از فراموشی نیست..
آن نیستی که رفتی،آنی که در ضمیری!...
نماند بر زمین هر کس جهان را مختصر گیرد... حسین_توکلی