درون آینه ذهن من تویی برجا..
شراب چشم های تو مرا خواهد گرفت از من...
گویی شب فراق تو صبح قیامت است...
چو بیخ مهر بنشاندم ، درخت وصل برکندی..
آنچه از لعلت نصیبِ ماست دشنام است و بس
به هر جا سر زد و الا دل من ...
من در پی خویشم به تو بر می خورم اما
ما سپر انداخته ایم گر تو کمان میکشی
ما فراموش نمی کنیم، بلکه چیزی خالی در ما آرام می گیرد.
ﺗﻮ ﻋﺸﻖ ﺑﻮﺩﯼ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﻨﺖ، ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ....
دردمند و خسته ام؛ درمانم اوست...
من بی تو در غریب ترین شهر عالمم...
هر عضو که بی داغِ تو باشد ز تنم نیست!
امید آخرین اگر تویی برای من بمان ... منزوی
وجودم از تمنای تو سرشار است..
یک دوست به زیرِ آسمان نیست...
مَنم آن عاشق ِ عشقت که جز این کار ندارم ...
نه به وصل می رسانی نه به قتل می رهانی..
خوابم این است که از دیدنت از هوش رَوَم... کاشانی
نیست در واقع عذابی سخت تر از انتظار...
هم گناه علیرضا قربانی تو نباشی غمِ این عصر مرا خواهد کشت... غیاثی
زمین گیر است جمعیت، فلک پیماست تنهایی..
به شب سلام که بى تو رفیق راه من است منزوى
مرا از دور تماشا کن ، من از نزدیک غمگینم..