یا أیُّها الحُزنُ الذی لا یَنتَهی ، زِد.. ای اندوهی که پایان نمی پذیری،افزون شو..
باز فرو ریخت عشق از در و دیوارِ من...
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکر خا را...
به هوایی که دهد مژده تو را، جان بدهم...!
ز مژگان تا جگر صد پرده خون بر یکدگر مانده... کاشی
گر گوهری بِه از جانْ ممکن بُوَد ، تو آنی...️
تو شعر بودنِ منی، تو را ادامه می دهم...
ما به روز هجر صد طوفان به یک دم دیده ایم... فصیح اصفهانی
گو در این عید میا کس به مبارک بادم کاشانی
دمی با دوست در خلوت، به از صد سال در عشرت...
چگونه از تو بگویم که عاشقانه نباشد؟!
دل جدا دیده جدا سوی تو پرواز کند... یزدی
من بسته ی دامم ، رهِ بیرون شدنم نیست ...
از هزاران دل یکی را باشد استعداد عشق
چون شدم صیدِ تو برگیر و نگهدار مرا ...
تو صد چون من به هر جایی و هر جایی سری داری...
غایب مبادا صورتَت یک دم ز پیش چشم ما...
خصمِ آنم که میان من و تیغت سپر است!
عاشق از نیستی آبستنِ هستی گردد...
کِی که بازت بینم ای منِ بی تو، دور از خویش! _خویی
دردسر بسیار دارد پاس دلها داشتن...
عمری ست همان بی کسی ماست کَس ما...
این رنج کاهَدَم که تو نشناختی مرا...!
تو بریدی از من و من امتحان نامیدمش... دهلوی