بیخوابی /بسرش زده است/خواب/چشمهای تو/ رهایم نمیکند
خوشا صبحی که چون از خواب خیزم ، به آغوش تو از بستر گریزم ...
من که از یاد تو بی خوابم عزیز . نوش جانت خواب راحت! شب بخیر...
همه تو ی خواب ناز و منم به فکر چشمای ناز اون...
هوای خواب ندارد / دلی که کرده هوایت
خواب بد دیده ام ای کاش خدا خیر کند خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد
شانه گهواره بکن بلکه کمی خواب روم
ساده ترین و همگانی ترین آسایش همان خواب است
-بس که خمیازۀ فریاد کشیدم، دیریست ؛ خوابهایم همه کابوس، همه فریادند…
کاش بیدار میشدیم میدیدیم همهی اینا خواب بوده....
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را