متن پیروز پورهادی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات پیروز پورهادی
شراب عشق..
بهارست زاگرس
برخیز..
یادت هست.؟
آتش در وجودت زبانه می کشید
یادت هست.؟
می سوختی و خط و نشانه می کشید
یادت هست.؟
وقتی که صد ها دار می افتاد
یادت هست.؟
زمین لرزید و می ترسید
یادت هست.؟
بهارست زاگرس
برخیز..
اینجا البرز ها
ریشه در خاک...
عاشق و بیمار ..
من گدای در آن خانه و درویشم
که به عمری مرا عاشق و دلدار کند
خسته از این تن این ریشم
گوشه چشمی مرا عاشق و بیمار کند
که مستم خوب بنشینم..
انگشت در انگشت
قفل گردیده ست
نفس های تو را بسیار دیدم
و آغوشی که تا صبح سحر
گرمای امیدست
و دستانی
که از باغ و گلستانت
شبانه خوشه می چینند
کویرست این سرای ما
امیدست نور چشمانت
بیا ساقی که اشک و دیده ام خون...
از چشم تو می روید..
هنوز هم می درخشد بر تارک آبرویت
آن زلف سیاهی که
از چشم تو می روید
بیقرار..
گفتی بیا و بنشین در چشم من نگاه کن
چون عاشقی سبک بال پرواز را صدا کن
گفتم که مست مستم بر سینه ات نشستم
از شوق دیدن تو عمری ست چشم نبستم
گفتی که شور عشق است با من بخوان حافظ
گفتم غزل فراوان گفتی بخوان نافذ
گفتم...
سرود زندگانی..
بخوان ای بلبل زیبا
بخوان بر شاخه سارانم
که من هم در نگاهت خوب میرویم..
بخوان از عشق می خوانی
نسیم باد می آید
سرود زندگانی را
تو همچون یار می خوانی
بهار می آید..
به انتظار نشسته ایم بهار می آید
شعر و ترانه ای بخوان که بوی یار می آید
اگر بینی در این عالم نشان از عشق پیدا نیست
بدان در بند گیسوی ش.. هزاران اشک می آید
اللهم عجل لولیک فرج..
چشم نگار..
در من سکوتیست به بلندای قامت فریاد
در تو نگاهیست که افسون آدمیست
ای شور دلنگیز
ای برف زمستان..
برخیز بهار است
در چشم من اشکی و تو یار است
این اشک که میبینی در شوق بهار است
از روشنی رنگ تو و چشم نگار است
برخیز بهار...
عشق یعنی..
تکیه بر دستان تو
بوسه ای بر آن لب و چشمان تو
دامن گیر شد..
عشق را گفتی دلم درگیر شد
چشم در چشمی و عالم پیر شد
چون ندا آمد در جانم فرود
عشق را گفتی و دامن گیر شد
چون که بهار می رسد..
باز بخوان ترانه ای
بر لب پشت بام من
چون که بهار می رسد
کین دل بی قرار من
باز صدای آشنا
باز نوای عاشقی
دیده به در گشوده ام
چون که نگار می رسد
سبزه و دامن چمن
بلبل و سرو و یاسمن
بانگ...
خوش است..
صبح زیبا گر به فال نیک میگیری خوش است
خوش که باشی..
عالمی هم شاد میگردد
خوش است
قاب عشق..
چشمهایم را
نشانه گرفته ای
ای زلزله باز هم
بهانه گرفته ای
خروار خروار
نگاهت به دلم ریخت
لرزان شد و سر ریز
این اشک چه سیلی ست
که در جان من افتاد
هزار رنگ..
بلبل خوش سخن از آمدنت می گوید
عاشق از دیدن تو نقش جهان می جوید
ای که زیبایی عالم همه در رخ داری
رخ بنما که نسیم از قدمت می گوید
چون پرستوی سبک بال خرامان شده ای
بر سر دشت و دمن ها هزاران شده ای
خنده...
هویدا می شود..
خنده بر لب میزنی در من هویدا میشود
یک نگاه و صد اشاره از تو پیدا میشود
خنده به خویش..
این چه صبحیست
که شبنم ها همه نورانیند
این چه شکریست
که عالم میزنند خنده به خویش
چشم بلقیس..
ای دنا ای سرزمین آشنا
فصل زیبایت بهاران می رسد
اشک خامی چشمه ساران می رسد
ای دنا اینجا کنار پای توست
باغ و بستان های زیبا می رسند
از حریم باشت تا باوی خوش است
شادگان آن نور مهتابی خوش است
سبز گشتن چشمه ساران چون نگین...