متن کتایون آتاکیشیزاده
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات کتایون آتاکیشیزاده
یک عمر بی دلیل غم راه نفسمان را بست.
یک بار که از شدت خنده روی زمین پهن شدیم؛ سنگینی نگاه مردم امانمان نداد!
- کتایون آتاکیشی زاده
ما زندگی را با درد و لبخند و خوشی و ناخوشی اش، تا عمق استخوان لمس کردیم؛
روزی هم مرگ را به ما خواهند چشاند؛ فراتر از آنچه قابل لمس باشد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
خاک سرد است؛
آتشِ از دست دادن را در گلو خفه می کند؛ اما خاموش، نه..!
- کتایون آتاکیشی زاده
کاش فرشته ی مرگ بودی؛
آنگاه به بهانه ی قبض روح هم که شده؛ یک روز سراغم را می گرفتی.
نمی توانستی تا ابد مرا در حسرت نگه داری؛ حتی اگر عمرم از تمام انسان ها طولانی تر می شد.
- کتایون آتاکیشی زاده
قدش کوتاه بود؛
لاغر بود؛
کم رو بود؛
چهره ش خیلی زیبا نبود؛
پول زیادی نداشت؛
سرزبون نداشت؛
اعتماد به نفس نداشت؛
بنده خدا خیلی چیزا داشت؛ ولی کم داشت.
کم حرف می زد؛
کم می خندید؛
کم هم گریه می کرد؛
کم عاشقم نبود؛ ولی کم ابراز علاقه می...
شاید صدای من،
حرف های توست؛
اما آرام تر.
با لطافتی بیشتر،
به گونه ای که هیچ لرزه ای
بر دل کسی،
شاید تو، شاید من
نیفتد..!
- کتایون آتاکیشی زاده
تو، یک کتاب چند جلدی و در حال نوشته شدنی؛
من چند صفحه دست نویس خاک گرفته، در کیف مردی از دنیا رفته.
تو نوشته می شوی و منتهی به مرگ نیستی؛
من پایانی باز دارم و پیش از تولد، از دنیا رفته ام.
تو را می خوانند؛ خط به...
حالم خوش نیست؛
قلبم به خود می پیچد.
زندگی سردی ام کرده؛
آنقدر حسرت نبودنت را خورده ام..!
- کتایون آتاکیشی زاده
پزشک خودکارش را روی میز می گذارد و به صندلی تکیه می دهد:« اگه همه ی حرفایی که می زنم خوب گوش بدی؛ حالش زود خوب می شه».
سرم را تکان داده و او ادامه می دهد:« دستور العملش ساده ست. صبح، ظهر، شب، یعنی حداقل سه وعده در روز؛...
از دست دادن؛
بار اول کشنده است.
اما اگر زنده بمانی؛
بار دوم غم انگیز می شود.
بار سوم ناراحتت کننده؛
و بار چهارم، در یک تکان دادن سر به چپ و راست؛ خلاصه می شود.
- کتایون آتاکیشی زاده
منتظر ماندم تا قدم به زندگی ام بگذاری.
صبر کردم تا یخ غریبگی ات آب شود و گرم بگیریم.
صبوری کردم تا علاقه مان دو طرفه شود.
تحمل کردم تا علاقه ات را به زبان بیاوری.
منتظر ماندم تا مرا لایق اهمیت دادن بدانی.
صبر کردم تا برایم وقت بگذاری....
گاهی آنقدر بهم ریخته و کلافه ام که می خواهم رو به روی شریک عاطفی ام بایستم؛ بگویم من خسته ام. امروز بیش از حد، در زجر کشیدن و تحمل غم ناتوانم. امروز بیشتر توجهت را به من اختصاص بده. بیشتر دوستم داشته باش. امروز تو جای سهم من هم...
کاش یک شب، کسی
خودش را وقف آغوشم کند.
کاش هنگام مچاله شدن پیراهنش لا به لای انگشتانم؛ خیس شدن شانه هایش از اشک هایم؛ و حس لرزیدن قلبم مقابل قلبش؛ خودش را دور نکند.
سرش را عقب نکشد. دستانش را پایین نیاورد.
بگذارد آنچه در من روییده و رشد...
.
فرزندِ نداشته ام،
می خواهم بدانی تو، صرف پاره ی تنِ من بودن، لایق دوست داشته شدن هستی .
اطمینان می دهم عشقی که به تو می ورزم، صرفا به سبب نسبتی است که با من داری؛ و محدود به هیچ عنوانی نمی شود.
من قول می دهم رشته...
قسمِ راستِ من
به همان انعکاس تصویر ماه
در پنجره ی ساختمان رو به رو است؛
که اگر نباشد
درد دل هایم بغض نشده؛ دار می شوند!
- کتایون آتاکیشی زاده
وقتی از انزوا صحبت می کنم
یعنی چهره ی این مردم
پر است از رد اشک های پاک نشده؛
یعنی از میان هشتاد میلیون نفر
یک نفر دست بر گونه ی دیگری نکشیده. :)
- کتایون آتاکیشی زاده
با صدای ساعت روز جمعه از خواب بلند شدم .
خیلی هم فرقی نمی کرد. از وقتی از خونه برم بیرون نمی رم، هرروزش برام جمعه ست!
ولی امروز عجیب تره.
دلتنگی برای تمام آدم ها تو روز جمعه روی دلم سنگینی می کنه.
عذاب وجدان کار های عقب افتاده...
رنگ های که ترمیم نشده، کمرنگ میشوند؛
مانند دوست داشتن های بدون ابراز..!
کتایون آتاکیشی زاده
قلب بزرگ می خواهد؛
دوست داشتن انسان های تنگ نظر.
در حالی که مهربانان،
در کنج قلب همه جا؛
و حتی گم می شوند!
- کتایون آتاکیشی زاده
اتفاق جوهر است و زمان آن را کم رنگ؛
اما پاک، نمی کند!
- کتایون آتاکیشی زاده
عقربه های ساعت را جا به جا می کنم؛
تا هروقت آمدی؛
بدقولی نکرده باشی... :)
- کتایون آتاکیشی زاده
خوشحالم که آینه را،
جایگزین انعکاس آب کردیم.
خیال نوازش شدن صورتت حتی توسط آب؛
خواب را برایم زهر می کند!
- کتایون آتاکیشی زاده
در دو جهان متفاوت زندگی می کنی.
تو در قلب کسی که دوستت دارد؛
من در افکار دور ریختنیِ تو!
- کتایون آتاکیشی زاده