متن عشق بی پایان
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق بی پایان
آرزوهایم را هرس کرده ام.
جز بودن با تو دگر آرزویی ندارم.
نفس
تو باران باش و من دریا بزن در من تلاطم را
که جز با موج آغوشت نمی خواهم تزلزل را
تو گر آرامشم باشی نخواهم خواب دیگر را
که در بیداریت دیدم شکوه خواب کامل را
نه این دنیا نه آن دنیا بدون تو نمیخواهم
که بی تو زندگی...
عهد بستم که غیر از تو،
ز هر عالم و ادم بکنم دل.
سازَت صَلایِ سوز است؛
اِی عشقِ بی نهایت
من هم، اسیرِ غربت
در کوچه کوچه هایت.
به یاد پدرم🖤
نور چشمانم از رخ پر نور توست ماבر
پرندهی قلبم؛
نامت رازِ من است و عشقت راز قلبم ..
دوستت دارم
بیشتر از وسعتِ دیدِ چشمانت
نزدیکتر از نفسهایت
زلال تر از آب باران
من ساحلم تو موج
من روز تو خورشید
من شب تو ماه
من ماهی تو دریا
عشق یعنی نام تو
که قلبم با آوردنش...
پرانتز باز کن دستانِ مهرت را برای من
که تا احساس گیرم، از صفای بیکرانِ تو
اگر روزی بمانم، در جنونِ معنی مهرت
شود تعبیر، نبضِ جان، به دستِ مهربانِ تو
ای شور تو جانان ما
دلبسته چون باران ما
ما را به لطفت جان بده
گر جانی و جانان ما
و تو آمدی از گسترۀ بی مرز جهان درون
و در من روییدی و رویاندی
تمام بذر شوق و ذوق
و نوای هزاران پرندۀ عاشق پرواز را
بیهوده میپیچی به پای عشق ومنطق
وقتی دلم با دیدن رویت مجاب است
🌿💕
خوشا به بختِ بلندم که در کنارِ منی
تو هم قرارِ منی هم تو بیقرارِ منی
عاشق که شوی جسمت یتیم میشود از عقل ..!!!!دیگر عقلی نیست که راه و رسم درست عاشقی را نشانت دهد فقط میخواهی و بس ..!!
عشقم
هیچ ثروتی
بالاتر از وجودت
برایم نیست
کامی بگیر از: سفرهی قلبم
حالا که دل، با تو پُر از: رویاست
حالا که واژه، واژهی احساس
از تو، پُر از: امواجِ خوبیهاست
باید،
با خامهای؛
از جنس محبّت،
بنویسم:
از دلم؛
از روحم؛
از جانم؛
که درگیر عشقی،
بی پایان است...
هی نفس کم میکنم در این شب بیانتها
هی خودم را میکشم در خاطراتت بیصدا
در خیالم با تو بودن باز باور میشود
ماه هم پیشت حسودی کرده کمتر میشود
بعد من آیا کسی در کوچههایت پرسه زد ؟
مثل من دیوانه وار اسمت به لبها غنچه زد ؟
من...
وقتی چشمانت را میبندم،
تمام ستارههای آسمان در نفسهایت جا میمانند.
عشق تو مثل نسیم بهاریست
که بی اجازه به قلبم میوزد
و من، بیقرار، تسلیم نگاهت میشوم.
چه شد که وجودت اینگونه به جانم نشست؟
شاید چون عشق تو تنها حقیقتیست
که بی پرسش باور کردم
بی چون و...
سرد شو! ناسزا بگو! دلم را بشکن!
اما من،
حتی در زمستانِ تو
دست از شکوفه کردن برنمیدارم.
نه توانِ نامهربانیست در من،
نه رغبتِ نبخشیدن—
من،
تنها سلاحم عشق است؛
زخمیست که نمیپوشانم،
رازیست که هرگز پنهان کردنش را نیاموختم!
باور کن،
من از تبارِ آن دلدادگانیام
که حتی...
¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ وفا و ـ؋ــבاکارے ماבر را بایـב روے تابلو با آب طلا نوشت و قاب کرב..
و مهربانی و عشق مادر را با خوט בل و با تمام وجود بایدستایش کرב،دوست داشتن به تنهایی کافی نیست رو به مادر باید سجده کرد.
به ذوق دیدن چشمان تو در خواب.
تمام شب بیدارم.
در شورِ دلم، میتپد امواجِ وفا؛
حس کن تو مرا؛ از دلم اصلا بِنِویس!