در میان من و تو فاصله هاست گاه می اندیشم می توانی تو به لبخندی این فاصله را برداری
بهتر آن است که غفلت نکنیم از آغاز ، باز کن پنجره را صبح دمید ...
گاه گاهی که دلم می گیرد پیش خود می گویم آنکه جانم را سوخت یاد می آرد از این بنده هنوز...؟!
من تمنا کردم که تو با من باشی تو به من گفتی -هرگز-هرگز پاسخی سخت و درشت و مرا غصه ی این هرگز کشت!
دردی عظیم دردی ست با خویشتن نشستن در خویشتن شکستن
کسی با سکوتش مرا تا بیابان بی انتهای جنون برد کسی با نگاهش مرا تا درندشت دریای خون برد مرا بازگردان مرا ای به پایان رسانیده آغاز گردان
این سر نه مست باده این سر مست، مست دو چشم سیاه توست بوسه، بوسه از آن لب ربودنیست تنها تو را ستودم محبوب من به سان خدایان ستودنیست