یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را...
با من بجنگ بعد بغل کن مرا ببوساینگونه بوسه ها و بغل ها غنیمت است...
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویمتا بلکه فراموش کنم عطر تنت را...
با هر نگاه سرد خودت می کُشی مرادیگر مرا تحملِ این جنگِ سرد نیست .....
روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشترهر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر...
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوستطلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند...
هر دو سرخیم ولی فاصلهء ما از همپرده هایی ست که در قلب انار افتاده...
هر که تهدید به رفتن بکند / می گویمشیر از این بیشه سفر کرده/ تو که جای خودت...