مثل خنثی گر بمبی که دو سیمش سرخ است مانده ام قید لبت را بزنم یا دل را
با من بجنگ بعد بغل کن مرا ببوس اینگونه بوسه ها و بغل ها غنیمت است
بگذار که یک عمر فقط قهوه ببویم تا بلکه فراموش کنم عطر تنت را
با هر نگاه سرد خودت می کُشی مرا دیگر مرا تحملِ این جنگِ سرد نیست ..
روزها با فکر او دیوانه ام، شب بیشتر هر دو دلتنگ همیم، اما من اغلب بیشتر
به چشم دوستان ناقابلم، باشد، ولی ای دوست طلا را با ترازوهای بقالی نمی سنجند
هر دو سرخیم ولی فاصلهء ما از هم پرده هایی ست که در قلب انار افتاده
هر که تهدید به رفتن بکند / می گویم شیر از این بیشه سفر کرده/ تو که جای خودت