دخترک از صبح خوشحال است و دف می زند، از روز ابری و غمگین دیروز رسیده به روز آفتابی و پر نور امروز بالاخره تمام شد
کاش بعضی آدما گاهی مثل مهران مدیری، میپرسیدن : چیزی هست بخوای بگی و من نپرسیده باشم.. اون وقت آدم مینشست تا صبح حرف میزد باهاشون ...
به من صبح بخیر نگو! فقط لبخند بزن لبخندت تمام عمرم را بخیر می کند!
یک صبح از خواب بلند می شوی می بینی هنوز دیروز است هنوز قلبت تند می زند تو دیگر به خانه بر نخواهی گشت×
فردا صبح انسان به کوچه می آید و درختان از ترس پشت گنجشکها پنهان می شوند
که من شب را تحمل کرده ام بی آنکه به انتظار صبح مسلح بوده باشم...
شب ، راه گم می کنم در خمِ گیسویت و پیدا می شوم هر روز در صبحِ چشمانت