از کیمیای مهر تو زر گشت روی من آری به یمن لطف شما خاک زر شود
ور در لطف ببستی در اومید مبند
ظلم است مرهم لطف از ما دریغ کردن چون داغ سوزناکیم چون زخم دَردمندیم
لطف کن، از وسطِ خاطره هایم برخیز دورشو ای شبِ بی حوصلگی در پاییز
کسی که حضورت را ندید! بگذار تا ابد با جای خالی ات دست و پنجه نرم کند گاهی رفتن و نبخشیدن لطف است نه ظلم!