گونه ی زمین صدای بوسه ی باران، لالا یی است برای گوشم...
خنده ی بچه ها در سیل غرق شده است، خانه ها بست نشسته اند پای کوچه در گِل، کوله ی پدر پُر از چه کنم، غم دارد قایق سواری می کند...
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد
حسرت به دل مانده باد، برای گرفتن دستِ برگها...