پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
گونه ی زمین صدای بوسه ی باران، لالا یی استبرای گوشم......
خنده ی بچه ها در سیل غرق شده است، خانه ها بست نشسته اند پای کوچه در گِل،کوله ی پدر پُر از چه کنم،غم دارد قایق سواری می کند......
تصمیم گرفت و بی محابا آمد خورشید به دشت عشق زیبا آمد آورده برای او انار و گل و سیب باران ستاره تا به اینجا آمد...
حسرت به دل مانده باد،برای گرفتن دستِ برگها......