یادش به خیر مادر بزرگ را می گویم هنوز نخ می کند سوزن را با چشمان من
نخ باران به سرانگشت تداعی تو وصل است یاد میآورمت ابر میآوریام.
انگشتم را نخ بسته ام تا به یاد آورم فراموشت نکرده ام...
چرخ می چرخد قیجی ، نخ ، رنگها __ در دستهایت پر واز می آموزند .