چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است...
کافری یا قاتلی، یا از وجودم خسته ای؟ روسری با رنگ قرمز، تازه کج هم بسته ای!
از تماشای تو چون خلق نیارند ایمان ؟ کافرَست آن که تُرا بیند و بیدین نشود !
چال می افتد کنار گونه ات وقتی تبسم میکنی نا مسلمان شهر را این چاله کافر کرده است
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند من کافر همه شب با تو به آغوش کشم...!
آن بهشتی که همه در طلبش معتکف اند من کافر همه شب با تو به آغوش کشم
کافر باشد که با لب چون شکرت امکان گنه یابد و پرهیز کند...