پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
صدای پای یلدا می اید..انتهای خیابان اذر...خزان بوی رفتن میدهد...وقرار عاشقی برف وبرگهای رنگی وعشق بازیعاشقانه عروس فصلها..،؛چه کسی گفته پاییز کرک وپر نداردپاییز جان میدهد..!زمستان جوانه میزند..!وهمه چیز به اسم بهار تمام میشود.اسمان بغض میکند...پاییز چمدان بدست ایستاده..وآخرین نگاه بارانیش را به درختان عریان می دوزد، ودستی تکان می دهد، قدمی برمی دارد سنگین وسرد،کاسه بلورین پرشده از قطرهای اشک خزان وبرگ زرد زری...
شب یلداساعتِدوست داشتنمان رایڪ دقیقه بیشترکوک کنیم یلداتون مبارک و مُهنا باااد...
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی هایلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شب هایتان ستاره باران!...
تنها چند دقیقه ناقابل مى تواند از یک شب عادى، شب یلدا بسازد؛ولى با هم بودن است که آن را نیک نام کرده و در تاریخ ماندگار شده است.جمعتان همیشه صمیمی و یلدایتان مبارک...
بوی یلدا را می شنوی؟.انتهای خیابان آذر....باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان.قراری طولانی به بلندای یک شب.شب عشق بازی برگ و برف....پاییز چمدان به دست ایستاده!.عزم رفتن دارد....آسمان بغض کرده و می بارد...خدا هم می داند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنی است....کاسه ای آب می ریزم پشت پای پاییز ...و... تمام می شود.پاییز، ای آبستن روز های عاشقی ، رفتنت به خیر....سفرت بی خطر.....یلداتون مبارکیلدا بهانه ا...