پاییز فصلِ قشنگِ آشنایی هاست یک روز وعده ی دیدار می دهی با من!؟ در کافه ی دنجی پس از پرسه در باران یک استکان چای داغ می زنی با من!؟ کامروا ابراهیمی
به گمانم تابستان هم قرار عاشقانه اش را پاییز گذاشته... وگرنه این همه شتاب بعید بود از تابستان!
امشب شیک ترین لباس هایم را می پوشم می خوابم من تنها دیوانه ای هستم که دوست دارد قرارهای عاشقانه اش را درخواب بگذارد...
بشمار ببین تا همین جا چند دست لباس پوشیدی با کدامشان به دیدار های خوب رفتی اولین قرار عاشقانه چه پوشیده بودی وقت جدایی آستین کدام یکی گریه کرد کدام بیشتر از همه بوی آغوش می داد کدام را هدیه دادی با کدامشان زیاد زیر باران بودی با کدام زمین...
و شب …️ قرار عاشقانه ی من است با آغوشت ️️️
بوی یلدا را می شنوی؟ . انتهای خیابان آذر... . باز هم قرار عاشقانه ی پاییز و زمستان . قراری طولانی به بلندای یک شب . شب عشق بازی برگ و برف... . پاییز چمدان به دست ایستاده! . عزم رفتن دارد... . آسمان بغض کرده و می بارد.. ....
خرداد دلش پر است از این که هیچ کس صبحش را نخواست هیچ کس غروبش را ندید هیچ کس در او عاشق نشد و هیچ کس قرار عاشقانه ای در او نذاشت مثل خرداد منم دلم پر است …