من و سرمای این فصل و یه فنجون قهوه رویِ میز یه برگ کاغذ واسه دردام یه مُشت شعرِ خیال انگیز من و این قهوه ی تلخ و یه مُشت سیگارِ سوزونده داره کَر میشه احساسم دلم پیش تو جا مونده
فکرِ تو به گوشم میخورد و آرزوهایم پایشان را از گلیمشان، درازتر میکنند..
تو احساس خوش یمن آرامشی
رفته ای و چو زلزله بنای جان ریخت که ریخت